از یه جایی به بعد …
به همه چیز و همه کس بی اعتنا می شی
دیگه نه از کسی می رنجی نه به عشق کسی دل میبندی.
از یه جایی به بعد …
مرض چک کردن موبایل ات خوب می شه ،حتی یادت میره گوشی داری.
دیگه دلشوره نداری که موبایل تو جا بذاری یا اس ام اسی بی جواب بمونه .
از یه جایی به بعد …
دیگه دوست نداری هیچکس رو به خلوت خودت راه بــِـدی حتی اگه
تنهایی کلافه ات کرده باشه .
از یه جایی به بعد …
باور می کنی کسی برای تنها نموندنِ تو نمیاد ،
اگه کسی میاد برای تنها نبودنِ خودشه .
از یه جایی به بعد …
وقتی کسی بهت می گه دوستت داره ، لبخند می زنی و ازش فاصله می گیری .
از یه جایی به بعد …
دیگه گریه نمی کنی،فقط بغض همیشگی هست که بهش عادت میکنی.
از یه جایی به بعد …
هر روز دلت برای یه آغوش امن تنگ می شه ،اما به هیچ آغوشی فکر نمیکنی.
از یه جایی به بعد …
دیگه حرفی برای گفتن نداری، ساکت بودن رو به خیلی حرفها ترجیح میدی.
از یه جایی به بعد …
فقط یک حس داری، حس بی تفاوتی .
نه از دوست داشته شدن خوشحال می شی …
نه دوست داشته نشدن ناراحتت می کنه .
از یه جایی به بعد …
توی هیجان انگیزترین لحظه ها هم فقط نگاه می کنی و سکوت .
از یه جایی به بعد …
فقط عشق خدا رو باور داری ، اینم یعنی تنهایی مفرط...
الینا : چرا نمیزاری آدما چهره خوب تورو هم ببینن ؟
دیمن : چون وقتی آدما خوبی ببینن انتظار خوبی رو دارن ....
من نمیخوام زندگیم رو بر اساس ِ انتظارات ِ دیگران بنا کنم ...
دلم می خواد ببینمت
بازم بخندی تو نگام
اخه فقط تو میدونی
از زنده بودن چی میخوام
دلم بهم میگفت برو
میشه یه جور دیگه خواست
اخه فقط قلب توئه
که با من اینقدر سر براست
از تو دلگیرم
که نیستی کنارم
من دارم میمیرم
تو کجایی ؟ من باز بیقرارم
میدونی جز تو کسی رو ندارم
دلم فقط تو رو میخواد
باورم نمیشه اینقدر اسون رفتی از کنارم
کسی که بتونه تو تنهایی خوشحال باشه ...
خیلی وقته آب از سرش گذشته....
دلـــَم گرفتــه ...
از همــه ? بــ? تفآوتــ? هآ ...
از همــه فــَرآموش? هآ ...
از هَمه بــ? اعتمــآد? هآ ...
کــآش معلــم? بود و انشـ ـ ـــآ?? مــ?
خوآســت ...
" روزگــآر خود رآ چگونــه مــ? گــُذرآن?د؟؟؟
" تــآ چَنــد خَطــ? برآ?ــش درد و دل
کنـــَم ...
زپشت میله های سردوتاریک
نگاه حسرت حیران به رویت
در این فکرم که دستی پیش آید
و من ناگه گشایم پربسویت
دراین فکرم که دریک لحظه غفلت
از این زندان خاموش پر بگیرم
به چشم مرد زندان بان بخندم
کنارت زندگی از سر بگیرم
در این فکرم من دانم که هرگز
مرا یارای رفتن زین قفس نیست
اگر هم مرد زندانبان بخواهد
دگر از بهر پروازم نفس نیست
خـــاطـــراتـت
هـنـــوز روحـــم را می نـوازنـد
گـاه با شــوق
گـاه با بــغض
نمـی دانم...
با نت هایـی کـه از چشمـانم جــاری مـی شـوند، چـه کـنم ؟
این روزها که می گذرد
یک ترانه تلخ
قصه ی تنهایی های مرا می سراید
سمفونی گوش خراشی است
روزهاست پنبه دگر فایده ندارد
......باید باور کنم
تنهایم
ای که گفتی جان بده تا باشدت آرام جان
قد بالای 180، وزن متناسب ، زیبا ، جذاب و ...
این شرایط و خیلی از موارد نظیر آنها ، توقعات من برای انتخاب همسر آینده ام بودند.
توقعاتی که بی کم و کاست همه ی آنها را حق مسلم خودم میدانستم .
چرا که خودم هم از زیبائی چیزی کم نداشتم و میخواستم به اصطلاح همسر آینده ام لا اقل از لحاظ ظاهری همپایه خودم باشد .
تصویری خیالی از آن مرد رویاهایم در گوشه ای از ذهنم حک کرده بودم ، همچون عکسی همه جا همراهم بود .
تا اینکه دیدار محسن ، برادر مرجان – یکی از دوستان صمیمی ام به تصویر خیالم جان داد و آن را از قاب ذهنم بیرون کشید.
از این بهتر نمیشد. محسن همانی بود که میخواستم ( البته با کمی اغماض!) ولی خودش بود . همان قدر زیبا ،
با وقار ، قد بلند ، با شخصیت و ...
در همان نگاه اول چنان مجذوبش شدم که انگار سالها عاشقش بوده ام و وقتی فردای آن روز مرجان قصه ی دلدادگی محسن به من را تعریف کرد ، فهمیدم که این عشق یکطرفه نیست.
وای که آن روز ها چقدر دنیا زیباتر شده بود . رویاهایم به حقیقت پیوسته بود و دنیای واقعی در نظرم خیال انگیز مینمود.
به اندازه یی که گاهی وقت ها میترسیدم نکند همه ی اینها خواب باشد .
اما محسن از من مشتاق تر بود و به قدری در وصال مان عجله داشت که میخواست قبل از رفتن به سربازی به خواستگاری ام بیاید و با هم نامزد بشویم.
ولی پدرم با این تعجیل مخالفت کرد و موضوع به بعد از اتمام دوران خدمت محسن موکول شد.
محسن که به سربازی رفت ، پیوندمان محکم تر شد . چرا که داغ دوری ، آتش عشق را در وجودمان شعله ورتر کرده بود و اگر قبل از آن هفته یی یک بار با هم تماس داشتیم ، حالا هر روز محسن به من تلفن میکرد و مرتب برایم نامه مینوشت.
هر بار که به مرخصی می آمد آن قدر برایم سوغاتی می آورد که حتی مرجان هم حسودی اش میشد !
اما درست زمانی که چند روزی به پایان خدمت محسن نمانده بود و من از نزدیکی وصال مان در پوست خود نمیگنجیدم ، ناگهان حادثه یی ناگوار همه چیز را به هم ریخت .
<< انفجار یک مین باز مانده از جنگ منجر به قطع یکی از پاهای محسن شد >>
این خبر تلخ را مرجان برایم آورد همان کسی که اولین بار پیام آور عشق محسن بود .
باورم نمیشد روزهای خوشی ام به این زودی به پایان رسیده باشند .چقدر زود آشیان آرزوهایم ویران شده بود و از همه مهمتر سوالاتی بود که مرا در برزخی وحشتناک گرفتار کرده بود . آیا من از شنیدن خبر معلولیت محسن برای خودش ناراحت بودم یا اینکه . . .
آیا محسن معلول ، هنوز هم میتوانست مرد رویاهایم باشد ؟ آیا او هنوز هم در حد و اندازه های من بود ؟!
من که آن قدر ظاهر زیبای شوهر آینده ام برایم اهمیت داشت.
محسن را که آوردند هنوز پاسخ سوالاتم را نیافته بودم و با خودم در کشمکش بودم .
برای همین تا مدتها به ملاقاتش نرفتم تا اینکه مرجان به سراغم آمد .
آن روز مرجان در میان اشک و آه ، از بی وفایی من نالید و از غم محسن گفت . از اینکه او بیشتر از معلولیتش ، ناراحت این است که چرا من ، به ملاقاتش نرفته ام .
مرجان از عشق محسن گفت از اینکه با وجود بی وفائی من ، هنوز هم دیوانه وار دوستم دارد و از هر کسی که به ملاقاتش می رود سراغم را میگیرد.
هنگام خداحافظی ، مرجان بسته یی کادو پیچی شده جلویم گرفت و گفت:
این آخرین هدیه یی است که محسن قبل از مجروحیتش برایت تهیه کرده بود . دقیقا نمیدونم توش چیه اما هر چی هست ، محسن برای تهیه ی اون ، به منطقه ی مین گذاری شده رفته بود و . . . این هم که می بینی روی کادوش خون ریخته ، برای اینه که موقع زخمی شدن ، کادو دستش بوده و به خاطر علاقه ی به تو ، حاضر نشده بود اون رو از خودش دور کنه .
بعد نامه یی به من داد و گفت :
این نامه رو محسن امروز برای تو نوشت و گفت که بهت بگم : (( نامه و هدیه رو با هم باز کنی ))
مرجان رفت و ساعت ها آن کادوی خونین در دستم بود و مثل یک مجسمه به آن خیره مانده بودم .
اما جرات باز کردنش را نداشتم .
خون خشکیده ی روی آن بر سرم فریاد میزد و عشق محسن را به رخم میکشید و به طرز فکر پوچم ، میخندید.
مدتی بعد یک روز که از دانشگاه بر میگشتم وقتی به مقابل خانه مان رسیدم ، طنین صدای آشنائی که از پشت سرم می آمد ، سر جایم میخکوبم کرد .
_ سلام مژگان . . .
خودش بود . محسن ، اما من جرات دیدنش را نداشتم .
مخصوصا حالا که با بی وفائی به ملاقاتش نرفته بودم .
چطور میتوانستم به صورتش نگاه کنم !
مدتی به همین منوال گذشت تا اینکه دوباره صدایم کرد
و این بار شنیدن صدایش لرزه بر اندامم انداخت .
_ منم محسن ، نمی خوای جواب سلامم رو بدی ؟
در حالی که به نفس نفس افتاده بودم بدون اینکه به طرفش برگردم گفتم
_ س . . . . سلام . . .
_ چرا صدات میلرزه ؟ چرا بر نمی گردی ! نکنه یکی از پاهای تو هم قطع شده که نمیتونی این کار رو بکنی ؟
یا اینکه نکنه اونقدر از چشات افتادم که حتی نمی خواهی نگاهم کنی ! . . .
این حرفها مثل پتک روی سرم فرود می آمدند . طوری که به زور خودم را سر پا نگه داشته بودم .
حرفهایش که تمام شد . مدتی به سکوت گذشت و من هنوز پشت به او داشتم .
تا وقتی که از چلق و چلق عصایش فهمیدم که دارد میرود .
آرام به طرفش برگشتم و او را دیدم ، با یک پا و دو عصای زیر بغلی .. . کمی به رفتنش نگاه کردم ، ناگهان به طرفم برگشت و نگاهمان به هم گره خود .
وای ! که چقدر دوست داشتم زمین دهان باز میکرد و مرا می بلعید تا مجبور نباشم آن نگاه سنگین را تحمل کنم .
نگاهی که کم مانده بود ستون فقراتم را بشکند !
چرایش را نمیدانم . اما انگار محکوم به تحمل آن شرایط شده بودم که حتی نمیتوانستم چشمهایم را ببندم .
مدتی گذشت تا اینکه محسن لبخندی زد و رفت . .
حس عجیبی از لبخند محسن برخاسته بود . سوار بر امواج نوری ، به دورن چشمهایم رخنه کرد و از آنجا در قلبم پیچید و همچون خون ، از طریق رگهایم به همه جای بدنم سرایت کرد .
داخل خانه که شدم با قدمهای لرزان ، هر طور که بود خودم را به اتاقم رساندم و روی تختم ولو شدم . تمام بدنم خیس عرق شده بود . دستهایم می لرزید و چشمهایم سیاهی میرفت . اما قلبم . . .
قلبم با تپش میگفت که این بار او میخواهد به مغزم یاری برساند و آن در حل معمائی که از حلش عاجز بودم کمک کند .
بله ، من هنوز محسن را دوست داشتم و هنوز خانه ی قلبم از گرمای محبتش لبریز بود که چنین با دیدن محسن ، به تپش افتاده بود و بی قراری میکرد.
ناخودآگاه به سراغ کادو رفتم و آن را گشودم . داخل آن چیزی نبود غیر از یک شاخه گلی خشکیده که بوی عشق میداد .
به یاد نامه ی محسن افتادم و آن را هم گشودم . (( سلام مژگان ، میدانم الان که داری نامه را میخوانی من از چشمت افتاده ام ، اما دوست دارم چیز هائی در مورد آن شاخه گل خشکیده برایت بنویسم . تا بدانی زمانی که زیبائی آن گل مرا به هوس انداخت تا آن را برایت بچینم ، میدانستم گل در منطقه خطرناکی روییده ، اما چون تو را خیلی دوست داشتم و میخواستم قشنگترین چیز ها برای تو باشد . جلو رفتم و . . .
بعد از مجروحیتم که تو به ملاقاتم نیامدی ، فکر کردم از دست دادن یک پا ، ارزش کندن آن گل را نداشته .
اما حالا که درام این نامه را می نویسم به این نتیجه رسیده ام که من با دیدن آن گل ، نه فقط به خاطر تو ، که درواقع به خاطر عشق خطر کردم و جلو رفتم ، عشق ارزش از دست دادن جان را دارد ، چه برسد به یک پا و …
گریه امانم نداد تا بقیه ی نامه را بخوانم . اما همین چند جمله محسن کافی بود ، تا به تفاوت درک عشق ، بین خودم و محسن پی ببرم و بفهمم که مقام عشق در نظر او چقدر والا است و در نظر من چقدر پست .
چند روزی گذشت تا اینکه بر شرمم فایق آمدم . به ملاقات محسن رفتم و گفتم که ارزش عشق او برای من آن قدر زیاد است که از دست دادن یک پایش در برابر آن چیزی نیست و از او خواستم که مرا ببخشد.
اکنون سالها است که محسن مرا بخشیده و ما درکنار یکدیگر زندگی شیرینی را تجربه میکنیم.
ما ، هنوز آن کادوی خونین و آن شاخه گل خشکیده را به نشانه ی عشق مان نگه داشته ایم.
زندگی زناشویی اگر بر اساس محبت و صداقت بنا نهاده شود می تواند خوشبختی و آرامش را برای طرفین درپی داشته باشد. البته اصولی وجود دارد که که رعایت آنها می تواند روند کلی زندگی زناشویی را با موفقیت و شادکامی همراه کند. |
دوام با نشاط یک زندگی زناشویی نیازمند گذشت و ایثار است، چرا که وقتی همسران ندانند چگونه گذشت کنند، ناراحتی ها انباشت می شوند و دست آخر به یک روابط سرد و ناراحت کننده منجر می شود.
زندگی زناشویی اگر بر اساس محبت و صداقت بنا نهاده شود می تواند خوشبختی و آرامش را برای طرفین درپی داشته باشد. البته اصولی وجود دارد که که رعایت آنها می تواند روند کلی زندگی زناشویی را با موفقیت و شادکامی همراه کند.
در زندگی زناشویی تمرکز روی چیزهای مثبتی که یک رابطه را خوب و زنده نگه می دارد، بسیار مهم است. محققان می گویند برای اینکه یک رابطه به کارکرد خود ادامه دهد، لازم است که نسبت خاصی از خوبی در مقابل بدی وجود داشته باشد واین رقم حیرت آورپنجاه پنجاه نیست بلکه پنج به یک است.در مقابل هر تعامل منفی یا تنش زا باید پنج تعامل مثبت وجود داشته باشد.به برخی از این ابعاد مثبت اشاره می کنیم.
1. دوستی
خصلتی که در صدر لیست زن وشوهرهای خوشبخت به چشم می خورد، دوستی است که شامل سهیم شدن علایق و افکار است. هم فرمول از پیش تعیین شده ای در مورد اینکه همسران چه مدتی را باید با هم صرف فعالیت های مشترک کنند تا یک پیوند زناشویی به تاثیرگذاری خود ادامه دهد، وجود ندارد، اما به طور قطع، واضح است زن وشوهرهایی که علایق مشترکی برای اینکه در مورد آن صحبت کنند دارند، مزیت ویژه ای درخوب نگه داشتن زندگی زناشویی خود دارند.
وقتی زن و شوهر در چیزی غیر از خانه وبچه ها با هم مشترک نیستند، گفتگوهایشان خیلی سریع بر روی مشکلات متمرکز می شود. پدر ومادر نه فقط به عنوان دستیار یکدیگر در تربیت بچه ها بلکه به عنوان یار ومونس همدیگر باید با هم خوش بگذرانند و از وجود یکدیگر لذت ببرند. پدر ومادرهایی که علایق و سرگرمی های مشترک دارند، گفتگو های شاد ودلپذیری برای شنیدن بچه هایشان دارند. به خاطر اینکه این نوع رابطه زناشویی جذاب و با مزه است، احتمالا بچه ها باور”ازدواج یعنی دوستی”را به طرحواره شان وارد می کنند. وارد کردن دوستی وخوشی به زندگی زناشویی منبع تغذیه ای برای زن وشوهر فراهم می کند که آنها را در لحظات دشوار سر پا نگه می دارد و حتی به آنها انگیزه بیشتر برای ادامه تلاش در جهت سرزنده نگه داشتن زندگی زناشویی مان می دهد.
2. سپاسگزاری
زوج های خوشبخت قادرند که احساس خوشبختی همسران خود را با ابراز قدردانی مضاعف کنند. زنان شاغل می گویند که وقتی شوهرانشان از آنها سپاسگزاری می کنند، آن وقت هر کاری “شدنی” است. تنها زمانی که احساس می کنند کسی قدر آنها را نمی داند فشار کار از یک طرف و گرداندن خانه از طرف دیگر موجب آزردگی آنها می شود.
بیشتر پدر ومادرها از اینکه می توانند از وجود یکدیگر در نگهداری بچه ها کمک بگیرند سپاسگزار هستند، اما تعداد کمی از آنها وقتی را برای گفتن این مسئله می گذارند. بچه هایی که در اطراف والدین دلخور و دور از هم هستند می آموزند که رویای”عشق جاوید” فریبی بیش نیست. عدم سپاسگزاری از سوی والدین در بچه ها احساسی از بی ارزشی و ناخوشایندی نسبت به ازدواج ایجاد می کند. بچه هایی که والدینشان قادر هستند همکاری یکدیگر را تصدیق و برای آن ارزش قائل شوند، می بینند که همسرانشان چقدر می توانند برای هم مهم باشند. حسن نیت و اساس مثبتی که از طریق سپاسگزاری به وجود می آید به بچه ها اهمیت تشویق و تحسین را یاد می دهد وبیشتر احتمال دارد که در دادن و دریافت آن در روابطشان با دیگران راحت باشند.
3. خنده و شوخی
توانایی با هم خندیدن نیز به عنوان یکی از مولفه های کلیدی یک زندگی زناشویی سعادتمندانه محسوب می شود. شوخ طبعی می تواند به زوجین کمک کند نگذارند مشکلات پایشان را از گلیمشان دراز تر کنند. البته این بدان معنا نیست که باید از تمام مسائل و اختلافات با مسخره بازی گذشت. زمانی که والدین می توانند با همدیگر بخندند و از شوخی برای پشت سر گذاشتن لحظات دشوار استفاده کنند بچه ها هم از تنشی که در سایر خانواده ها منجر به ایجاد دلهره و نگرانی می شود جان سالم به در می برند.
4. گذشت
علیرغم وجود حسن نیت، زنان وشوهران اغلب یکدیگر را ناامید یا اذیت می کنند. زن وشوهرهایی که قادرند با هم وقتی گفتگویی پیش می آید صحبت کنند و خشمشان را تخلیه کنند، از امتیاز بی نظیری در زندگی شان برخوردارند. دانستن اینکه چگونه گذشت کنیم توانایی در اعتماد کردن به یکدیگر است و باور به اینکه خوبی احیا شدنی است. این امر تنها در صورتی روی می دهد که طرفی که آزرده شده بتواند آزردگی اش را با طرف مقابل مطرح کند که او هم باید به تبع آن، مسئولیت ایجاد این ناراحتی را بر عهده بگیرد. توانایی همکاری کردن برای حل مسائل و باز گرداندن صمیمیت به رابطه به خوبی فرصت پیروزی در زندگی زناشویی را به ما می دهد.
عشق میان شما دو نفر به جایی رسیده که بدون یکدیگر نمی توانید زندگی کنید اما می دانید به هزار و یک دلیل، مثل مخالفت خانواده ها نمی توانید زندگی مشترک را با یکدیگر شروع کنید. باید فراموشش کنید و به دنبال کس دیگری باشید تا بتواند نیمه گمشده شما لقب بگیرد. در این وضعیت چه طور باید با عشق بی فرجام تان کنار بیایید؟
بارها دیده و شنیده ایم که خانواده ها مانع یک ازدواج شده اند. واقعیت این است که سر گرفتن یک زندگی با مخالفت خانواده ها انقدر سخت و پرریسک است که شاید بهتر باشد وقتی با مخالفت های سرسخت آنها رو به رو می شوید، کمی بیشتر درباره ازدواج تان فکر کنید. این مخالفت ها می تواند بعد از مدتی شما را به جایی برساند که از همسرتان هم دلزده شوید و زندگی مشترک را شکنجه گاه ببینید.
در فرهنگ ایرانی، ازدواج شما با فرد مورد علاقه تان، ازدواج دو نفر نیست. پیوند دو خانواده و فامیل است.
یعنی پیوندی که باید همه جوره با ظرافت و احترام انجام بگیرد. اگر میخواهیم ازدواج کنیم باید رضایت خانوادهی هر دو طرف، به دست آید. اگر در این مورد خانوادهها مخالف باشند و نگرانیهایی برای آنها ایجاد شود، جدا شدن افراد از هم جنبهی مثبت قضیه است؛ البته در صورتی که افراد با توافق یکدیگر از هم جدا شوند.
خیلی طبیعی است که افسرده شوید چون بخش بزرگی از علایق، امیدها، وابستگی ها و خاطرات خوشتان را از دست داده اید و باید برای همیشه آن را فراموش کنید. اما در کنار پذیرفتن این دلتنگی ها، بپذیرید که مخالفت ها و تنش هایی که امروز به چشم دیده اید، در یک زندگی مشترک می تواند ده ها برابر شدید شود
اما احساس افسردگی و دلتنگی که پس از جدا شدن در فرد شکل میگیرد، قابل توجیه است. به این دلیل که حس علاقه و دوست داشتن در همهی افراد وجود دارد. علاقه به همهچیز حتی به اشیا هم وجود دارد. زمانی که کیف پولمان را گم میکنیم تا مدتی ممکن است حالت نگرانی و ناراحتی همراهمان باشد. حال رابطهی انسانی و دوست داشتن یک فرد که به دلیل جدا شدن افراد شکل میگیرد، میتواند حالتی از افسردگی و دلتنگی را به دنبال داشته باشد که امری کاملاً طبیعی است. اگر این دلتنگی ادامه یابد، حالت سوگ هم پیدا میکند و ممکن است تا ماهها به طول انجامد. اما نکته مهم در تمام این مدت این است که نگذارید تفکر احساسی شما از تفکر منطقی تان پیشی بگیرد.
خیلی طبیعی است که افسرده شوید چون بخش بزرگی از علایق، امیدها، وابستگی ها و خاطرات خوشتان را از دست داده اید و باید برای همیشه آن را فراموش کنید. اما در کنار پذیرفتن این دلتنگی ها، بپذیرید که مخالفت ها و تنش هایی که امروز به چشم دیده اید، در یک زندگی مشترک می تواند ده ها برابر شدید شود و شما را از زندگی ای که با این سختی ساخته اید، دلزده کند. اختلاف ها گاهی اوقات عشق را فدا می کنند و احساس پشیمانی به شما می دهند.
در این برههی زمانی که غمگین و دل شکسته اید باید به فعالیتهای اجتماعی یا کارهایی که ذهن تان را مشغول کرده است، بپردازید و از این طریق سعی کنید بهتدریج این ناراحتی را که برایتان پیش آمده فراموش کنید.
یادتان باشد در پروسهی فراموش کردن، فرد نباید زیاد به خود فشار بیاورد، چرا که ممکن است حالت عکس داشته باشد. بهسرعت یا با فشار فراموش کردن امور، ممکن است حالت سرکوب کردن داشته باشد و به زخم کهنهای تبدیل شود که بار دیگر و در جایی دیگر سر باز کند. باید اجازه داد این حالت غم سپری شود و با گذشت زمان بار هیجانات عاطفی کم شود.
انار یکی از میوه های زمستانی و بسیار مفید است. این میوه حاوی مخلوطی از ترکیبات شیمیایی ارزشمند است که آسیب سلولی را کاهش می دهد. آب انار اثرات ضد التهابی و آنتی اکسیدانی بالایی دارد که بدن را در برابر رادیکال های آزاد محافظت می کند. همچنین حاوی ایزوفلاون هایی است که در مرگ سلولهای سرطانی نقش دارند.
سرطان پروستات با اندازه گیری سطح ترکیبی موسوم به آنتی ژن اختصاصی پروستات (PSA) تشخیص داده می شود. برای بررسی پیشرفت این بیماری زمان دو برابر شدن سلول های سرطانی مورد سنجش قرار می گیرد که هرچه کوتاه تر باشد بیانگر سرعت بیشتر رشد بیماری است. معمولا میانگین زمان دو برابر شدن این سلول ها 15 ماه است اما در مطالعه اخیر پس از مصرف آب انار این زمان به حدود 54 ماه رسید.
این تیم تحقیقاتی اظهار امیدواری کردند که بتوانند با استفاده از نتایج این مطالعه در کنار سایر روش های درمانی مانند هورمون درمانی یا شیمی درمانی استفاده کنند.
محققان می گویند این تاثیر ممکن است به حدی باشد که حتی طول عمر بیماران را نیز افزایش دهد.
آثار ذکر
«یاد خداوند» آثار و برکات فراوانی دارد که در آیات و روایات به آن اشاره شده است. در این جا به برخی از آنها اشاره میکنیم:
1- مورد یاد خدا قرار گرفتن
«فَاذْکُرُونِی أَذْکُرْکُمْ وَاشْکُرُواْ لِی وَلاَ تَکْفُرُونِ» (1) مرا یاد کنید تا شما را یاد کنم و کفران نورزید.
ذکر خدا معنای وسیع و مصادیق فراوانی دارد. انسانی که در تمامی لحظات زندگی به یاد ذات پاکی است که سرچشمه تمام خوبیها و نیکها میباشد و به این وسیله روح و جان خود را پاک و روشن میسازد، خداوند نیز در تمامی مراحل زندگی و در اوج مشکلات و سختیها او را تنها نمیگذارد.
2- همنشینی با خدا
کسی که همواره به یاد خدا باشد، خداوند همنشین و جلیس او خواهد بود چنان که در حدیث قدسی به حضرت موسی (ع) فرمود: ای موسی؛ من همنشین کسی هستم که مرا یاد کند، موسی سؤال کرد: روزی که هیچ پناهی نیست جز پناه تو چه کسی در پناه تو خواهد بود. فرمود: آنها که مرا یاد میکنند و من نیز آنان را یاری میکنم، و با هم دوستی میکنند در راه من، پس دوست دارم آنها را، اینان کسانی هستند که وقتی بخواهم به اهل زمین بدی برسانم، آنها را یاد کرده و به خاطر آنان بدی را دفع میکنم. (2)
3- محبت خداوند
انسانی که پیوسته به یاد خداست، حب الهی در قلبش جای میگیرد. چنانچه در زندگی روزمره نیز چنین است که اگر انسان در تمامی ساعات و در تمامی افکار خود شخص خاصی را در خاطر داشته باشد، کم کم محبت او در قلبش حاکم میشود. در روایت نیز آمده است.
«من اکثر ذکر الله احبه» هر کس زیاد خدا را یاد کند، محبت خداوند در قلبش حاکم میشود. (3)
پس اموال و اولاد تا آنجا که از آنها در راه خدا و برای نیل به حیات طیبه کمک گرفته شود، از مواهب الهی هستند و مطلوب میباشد
4- فلاح و رستگاری
از نظر قرآن کریم ذکر خدا زمینه رستگاری انسان را فراهم میسازد: «وَاذْکُرُوا اللَّهَ کَثِیرًا لَّعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ» (4) خدا را بسیار یاد کنید، باشد که رستگار شوید.
5- افزایش برکت و حضور ملائکه
از روایات استفاده میشود خانهای که ذکر خدا در آن بسیار شود، برکتش بسیار میشود و ملائکه در آن خانه حاضر و شیطانها دور میگردند، و آن خانه برای اهل آسمانها آن چنان درخشنده است که ستارگان برای اهل زمین، و خانهای که در آن قرآن خوانده نشود و ذکر خدا در آن نشود، برکتش کم است و ملائکه از آن خانه گریزان میشوند.
6- آرامش
آرامش و اطمینان گمشده انسان امروزی است که در آرزوی به دست آوردن آن میباشد قرآن کریم راه رسیدن به آرامش را به بشر معرفی مینماید:
«أَلاَ بِذِکْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ» همانا با یاد خدا دلها آرام میگیرد. (5)
7-دوری از شیطان
آنان که به یاد خدا هستند از وسوسههای شیطان متأثر نمیشوند و یاد خدا سلاحی است که از آنها در برابر شیطان محافظت مینماید.
«إِنَّ الَّذِینَ اتَّقَواْ إِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِّنَ الشَّیْطَانِ تَذَکَّرُواْ فَإِذَا هُم مُّبْصِرُونَ» (6)
پرهیزگاران هنگامی که گرفتار وسوسههای شیطان شوند، به یاد خدا و پاداش و کیفر او میافتند؛ و (در پرتو یاد او، راه حق را میبیند و) ناگهان بینا میشوند.
ذکر یونسیه
8- غذای روح
حضرت علی (ع) میفرماید: «مداومت بر ذکر الهی غذای روح و کلید رستگاری است.» با توجه به اهمیت «ذکر الهی» و نقش سازنده آن در پیشرفت معنوی انسانهای مؤمن، خداوند مؤمنان را از توجه به اموری که انسان را از یاد خدا باز میدارد بر حذر میدارد:
«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تُلْهِکُمْ أَمْوَالُکُمْ وَلَا أَوْلَادُکُمْ عَن ذِکْرِ اللَّهِ وَمَن یَفْعَلْ ذَلِکَ فَأُوْلَئِکَ هُمُ الْخَاسِرُونَ» (7)
ای کسانی که ایمان آوردهاید، اموال و اولادتان شما را از یاد خدا باز ندارد و هر کس چنین کند از زیانکاران است.
بدیهی است توجه به مال و زندگی دنیوی در صورتی نهی شده است که انسان را از یاد خدا باز دارد و به عبارت دیگر؛ هدف انسان در زندگی توجه به آنها باشد ولی در صورتی که انسان مراقب نفس خویش باشد و از اینها به عنوان وسیله برای رسیدن به سعادت ابدی استفاده کند، نه تنها مذموم نیست بلکه سفارش هم شده است. پس اموال و اولاد تا آنجا که از آنها در راه خدا و برای نیل به حیات طیبه کمک گرفته شود، از مواهب الهی هستند و مطلوب میباشد اما اگر علاقه افراطی به آنها سدی در میان انسان و خدا ایجاد کند، بزرگترین بلا محسوب میشود و خسرانی بزرگ است که در آیه شریفه به همین معنا اشاره شده است. (8)
تعبیر به «خاسرون» به خاطر این است که حب دنیا چنان انسان را سرگرم میکند که سرمایههای وجودی خویش را در راه لذت ناپایدار و اوهام و پندارها صرف میکند و با دست خالی از دنیا میرود در حالی که با داشتن سرمایههای بزرگ برای زندگی جاودانهاش کاری نکرده است.
در حالات عالم بزرگ «شیخ عبدالله شوشتری» از معاصرین مرحوم علامه مجلسی نوشتهاند: او فرزندی داشت که بسیار مورد علاقه او بود، این فرزند سخت بیمار شد، پدرش مرحوم شیخ عبدالله، هنگامی که برای ادای نماز جمعه به مسجد آمد پریشان بود، هنگامی که طبق دستور اسلامی، سوره «منافقین» را در رکعت دوم تلاوت کرد و به این آیه رسید، چندین بار آیه را تکرار کرد! پس از فراغت از نماز، بعضی یاران علت این تکرار را سؤال کردند، فرمود: «هنگامی که به این آیه رسیدم به یاد فرزندم افتادم، و با تکرار آن به مبارزه با نفس خود برخاستم، آن چنان مبارزه کردم که فرض کردم فرزندم مرده، و جنازهاش در برابر من است و من از خدا غافل نیستم، آنگاه بود که دیگر تکرار نکردم
.: Weblog Themes By Pichak :.