سفارش تبلیغ
صبا ویژن
شعر و متن های عاشقانه و بسیار زیبا
شعر و متن های عاشقانه و بسیار زیبا
میان ماندن و نماندن

فاصله تنها یک حرف ساده بود

از قول من

به باران بی امان بگو :

دل اگر دل باشد ،

آب از آسیاب علاقه اش نمی افتد

- – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – –

گذشته در چشمانم مانده است

عبور ثانیه ها ی رد شده در تمام نگاه هایم مشهود است

چشمانت را با شقاوت تمام به روی حقایق بستی

صبور میمانم و بی تفاوت می گذرم

که نفهمی هنوز هم دوستت دارم

- – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – –

بی تو بودن را معنا می کنم با تنهایی و آسمان گرفته

آسمان پر باران چشم هایم

بی تو بودن را معنا می کنم با شمع , با سوزش ناگریز شمعی بی پروانه

بی تو بودن را چگونه میتوان تفسیر کرد

وقتی که بی تو بودن خیلی دشوار است ؟

- – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – –

نمیشه که تو باشی من و من عاشقت نباشیم
فاصله را معنا کن با کتابی که زبانش آمدن است …
دست بر دیوار سیمانی بکش لمس قلب من به همین آسانی است …
بیراهه ای که به کوچه ی عشق می رسید اشتباه نبود راه را اشتباه آمده بودم پشیمان نیستم!
راهنما شده ام …. ‌

- – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – –

از فکر من بگذر خیالت تخت باشد
من می تواند بی تو هم خوشبخت باشد
این من که با هر ضربه ای از پا در آمد
تصمیم دارد بعد زا این سرسخت باشد
تصمیم دارد با خودش ،با کم بسازد
تصمیم دارد هم بسوزد ،هم بسازد

خبر به دورترین نقطه ی جهان برسد
نخواست او به من خسته بی گمان برسد
شکنجه بیشتر از این که پیش چشم خودت
کسی که سهم تو باشد به دیگران برسد
چه میکنی اگر او راکه خواستی یک عمر
به راحتی کسی از راه ناگهان برسد
رها کند برود از دلت جدا باشد
به آنکه دوست ترش داشته به آن برسد
رها کنی بروند تا دوتا پرنده شوند
خبر به دورترین نقطه ی جهان برسد
گلایه ای نکنی ، بغض خویش را بخوری
که هق هق تو مبادا به گوششان برسد
خدا کند که نه…!!نفرین نمیکنم که مباد
به او که عاشق او بوده ام زیان برسد
خدا کند که فقط این عشق از سرم برود
خدا کند که فقط زمان آن برسد

- – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – –

گاهی چنان بدم که مبادا ببینیم
حتی اگر به دیده رویا ببینیم

من صورتم که به صورت شعرم شبیه نیست
بر این گمان مباش که زیبا ببینم

شاعر شنیدنی ست ولی میل،میل ِ توست
آماده ای که بشنوی ام یا ببینیم ؟

این واژه ها صراحت ِ تنهایی من اند
با این همه مخواه که تنها ببینیم

مبهوت می شوی اگر از روزن ات شبی
بی خویش در سماع غزل ها ببینیم

یک قطره ام و گاه چنان موج می زنم
در خود که ناگزیری دریا ببینیم

شب های شعر خوانی من بی فروغ نیست
اما تو با چراغ بیا تا ببینیم

از : محمد علی بهمنی

- – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – –

درد یک پنجره را پنجره ها می فهمند
معنی کور شدن را گره ها می فهمند

سخت بالا بروی ، ساده بیایی پایین
قصه تلخ مرا سُرسُره ها می فهمند

یک نگاهت به من آموخت که در حرف زدن
چشم ها بیشتر از حنجره ها می فهمند

آنچه از رفتنت آمد به سرم را فردا
مردم از خواندن این تذکره ها می فهمند

نه نفهمید کسی منزلت شمس مرا
قرن ها بعد در آن کنگره ها می فهمند

از : کاظم بهمنی

- – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – –

خواب و خیالنازنین آمد و دستی به دل ما زد و رفت

پرده ی خلوت این غمکده بالا زد و رفت

کنج تنهایی ما را به خیالی خوش کرد

خواب خورشید به چشم شب یلدا زد و رفت

درد بی عشقی ما دید و دریغش آمد

آتش شوق درین جان شکیبا زد و رفت

خرمن سوخته ی ما به چه کارش می خورد

که چو برق آمد و در خشک و تر ما زد و رفت

رفت و از گریه ی توفانی ام اندیشه نکرد

چه دلی داشت خدایا که به دریا زد و رفت

بود آیا که ز دیوانه ی خود یاد کند

آن که زنجیر به پای دل شیدا زد و رفت

سایه آن چشم سیه با تو چه می گفت که دوش

عقل فریاد برآورد و به صحرا زد و رفت

- – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – –

برای کنار هم گذاشتن واژه ها?

دست قلمم بیش از آنچه فکر کنی خالی است…

و بیش از آنچه فکر کنی احساس می کنم به نوشتن مجبورم !

شاید این هم خاصیت ِ داشتن این صفحه ی مجازی است ؛

میان جاده که می آمدم ، سرم پر از فکر بود

فکرهایی از آن دست که به هر نیمه ای که می رسیدم

احساس می کردم بیش از این رخصت پیش رفتن ندارم

چیزهایی مثل ِِ

آینده

رفتن

ماندن

حالا اما اندیشه ای نیست برای به واژه آوردن..

- – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – –

کسی را می‌خواهم، نمی‌یابمش

می‌سازمش روی تصویر تو

و تو با یک کلمه فرو می‌ریزی‌اش

تو هم کسی می‌خواهی، نمی‌یابیش

می‌سازی‌اش روی تصویر من

و من نیز با یک کلمه …

اصلا بیا چیز دیگری نسازیم

و تن به زیبایی ابهام بسپاریم

فراموش شویم در آن‌چه هست

روی چمن‌های هم دراز بکشیم

به نیلوفرهامان فرصت پیچش بدهیم

بگذار دست‌هایم در آغوش راز شناور شوند

رویای عشق در همین حوالی مبهم درد است شاید!

- – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – –

تمام راهها را بسوی جاده ی تنهایی می پویم

و در اضطراب گلبوته های جدایی ,

چشمانم را بسوی صداقت پروانه های شهر عشق , آذین می بندم .

به تو فکر می کنم که چگونه در گلزار وجودم , آشیان کردی

و بر تاروپود تنم حروف عشق را ترنم نمودی .

پس باورم کن که به وسعت دریا و به اندازه ی زیبایی چشمانت
هنوز در من شمعی روشن است .

و من…

در انتهای غروب , نگاهم را بسوی مشرق چشمانت دوخته ام

تا مگر بازتاب صداقتمان در دستان

تو تجلی کند ….!!!

- – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – –

میدونی چرا میگن” دلت دریا باشه”
وقتی یه سنگو تودریا میندازی
فقط برای چند ثانیه اونو متلاتم میکنه
وبرای همیشه محو میشه
ولی اون سنگ تا ابد ته دل دریا موندگاره
وسعی می کنم مثل دریا باشم
فراموش کنم سن… که به دلم زدن
با اینکه سنگینی شونو برای همیشه روی سینه ام حس می کنم.

- – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – –

چرا گریه کنم وقتی باران ابهت اشکهایم را پاک کرد و سرخی گونه هایم را به حساب روزگار ریخت.

چرا گریه کنم وقتی او بغض عروسکی دارد و همیشه این منم که باید قطره قطره بمیرم.

چرا گریه کنم وقتی بر بلندی این ساده زیستن زیر پا له شده ام.

چرا گریه کنم وقتی باد بوی گریه دارد و برگ بوی مرگ.

چرا گریه کنم وقتی عاشق شدن را بلد نیستم تا به حرمت اندک سهمم از تو اشک بریزم.

چرا گریه کنم وقتی تبسم نگاهت زیبا تر است………

- – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – –

سلام مــاه مــن !

دیشب دلتنگ شدم و رفتم سراغ آسمان اما هر چه گشتم اثری از ماه نبود که نبود …!

گفتم بیایم سراغ ِ خودت ..

احوال مهتابیت چطور است ؟!

چه خبــر از تمام خوبی هایت و تمام بدی های مــن ؟!

چه خبــر از تمام صبــرهایت در برابر تمام ناملایمت های مــن ؟!

چه خبر از تمام آن ستاره هایی که بی من شمردی و من بی تو ؟!

چقدر نیامده انتظار خبــر دارم ؟!

چه کنم دلم بــرای تمــام مهــربانی هایت لک زده است !

راستی ، باز هم آســمان دلت ابری است یا ….؟!

می دانم ، تحملم مشکل است …. اما خُب چه کنم؟!

یک وقت خســته نشوی و بــروی مــاه دیگری شود …. هیچ کس به اندازه مــن نمی تواند آســـمانت باشد !

تو فقط ماه من بمون و باش !

ماه من !

مراقب خاطراتمان ، روزهای با هم بودنمان .. خلاصه کنم بهونه موندنم مراقب خودمون باش !

- – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – –

وقتی از چشم تو افتادم دل مستم شکست
عهد و پیمانی که روزی با دلت بستم شکست

ناگهان- دریا! تو را دیدم حواسم پرت شد
کوزه ام بی اختیار افتاد از دستم شکست

در دلم فریاد زد فرهاد و کوهستان شنید
هی صدا در کوه،هی “من عاشقت هستم” شکست

بعد ِ تو آیینه های شعر سنگم میزنند
دل به هر آیینه،هر آیینه ایی بستم شکست

عشق زانو زد غرور گام هایم خرد شد
قامتم وقتی به اندوه تو پیوستم شکست

وقتی از چشم تو افتادم نمیدانم چه شد
پیش رویت آنچه را یک عمر نشکستم شکست …



تاریخ : پنج شنبه 92/5/24 | 5:18 عصر | نویسنده : ناهید یوسفی | نظر
اگر با معشوق خود ازدواج کنید نتیجه چه می شود؟!
اگر با معشوق خود ازدواج کنید نتیجه چه می شود؟!
اگر می‌خواهید بدانید آیا ازدواج‌تان دوام پیدا می‌کند یا نه، به عکس‌های فارغ‌التحصیلی دبیرستان همسرتان نگاه کنید.

روانشناسان دریافته‌اند میزان لبخندهای افراد در عکس‌های قدیمی می‌تواند بیانگر موفقیت بعدی آنها در ازدواج باشد.

این پژوهشگران در یک آزمایش به عکس‌های فارغ‌التحصیلی از کالج در عده‌‌ای از افراد نگاه کردند و شدت لبخند آنها را از یک تا 10 نمره دادند. هیچکدام از افرادی که در 10 درصد بالا در شدت لبخند قرار داشتند،‌ بعدها طلاق نگرفته بودند،در حالیکه در افرادی که در 10 درصد پایین از لحاظ لبخند قرار داشتتند،‌ در یک چهار موارد ازدواج‌شان به طلاق انجامیده بود.

این نمره دهی به شدت لبخند بر اساس میزان کشیدگی در دو عضله بود: یکی عضله‌ای که کنار دهان را به بالا می‌کشد، و دیگر عضله‌ای که دور چشم‌ها چین می‌اندازد.

در آزمایش دوم، گروه پژوهشی از این افرادی که بالای 65 سال داشتند خواست عکس‌های دوران کودکی‌شان را بیاورند (میانگین سن در اینعکس‌ها 10 سال بود). پژوهشگران به لبخند هر یک از این افراد نمره دادند، و دریافتند که در میان افرادی که بیشترین لبخندها زده‌اند، تنها 11 درصد طلاق رخ داده است، در حالیکه افرادی که در کودکی اخمو بودند،‌ در 31 درصد موارد شکست در ازدواج را تجربه کرده بودند.

در مجموع این نتایج بیانگر آن بود که افرادی که در عکس‌ها‌ی‌شان اخمو بودند،‌ نسبت به افرادی که لبخند می‌زدند، 5 برابر بیشتر ممکن است طلاق بگیرند.

ماتیو هرتنستین، روانشناس در دانشگاه دو پاوو در ایالت ایندیانای آمریکا، سرپرست این پژوهش می‌گوید: "شاید لبخند زدن بیانگر داشتن دیدگاهی مثبتی به زندگی باشد. یا شاید افرادی که لبخند می‌زنند، افراد شادتری را به سوی خود جلب می‌کنند، و این ترکیب با احتمال بیشتری باعث ازدواجی درازمدت‌ شود. ما دقیقا علت این رابطه را نمی‌دانیم."

هرتنستین می‌گوید او به سایر توضیحات هم توجه کرده است،‌از جمله امکان این که افرادی که لبخند می‌زنند،‌دوستان بیشتری را به سوی خود جلب کنند، و اینکه شبکه حمایتی بزرگتری داشته باشند، که حفظ سلامت ازدواج را برای آنها ساده‌تر می‌‌کند.

این نتایج با الگوی بزرگتر مورد پژوهشی تطبیق دارد که بر اساس آن بسیاری ویژگی‌های شخصیتی را می‌توان با دیدن برش خیلی کوتاهی از رفتار فرد تعیین کرد.

ما اساسا خودمان را ظریف‌ترین و ساده‌ترین شکل‌ها آشکار می‌کنیم. و نشان داده شده است که لبخند زدن در عکس با شماری از صفات از جمله طبع عموما شادمان‌تر فرد همراهی دارد.

هرتنستین می‌گوید:" به نظر من یافته‌های ما با بسیاری از بررسی‌های دیگر در 5 تا 10 سال گذشته انجام شده‌اند،‌ تطبیق دارد، که نشان می‌دهند بروز عواطف مثبت به شدت در زندگی‌‌های ما اهمیت دارد. داشتن طبیعت مثبت و شاد پیامدهای سودمند بسیاری دارد."

این یافته‌ها از این لحاظ هم قابل‌توجه هستند، که نشان دادند رابطه میان عکس‌های گرفته شده از افراد در زمان جوانی و پیامد ازدواج که سال‌ها بعد رخ داده است، وجود دارد.
 هرتنستین می‌گوید: "این یافته‌های این نظر را تقویت می‌کند رویدادهای گذشته زندگی ما، در رابطه با موقعیت فعلی و وضع ذهنی ما، می‌تواند چیزهایی را پیش‌بینی کند که سال‌ها بعد رخ می‌دهند. نشان دادن تدوامی که در هستی ما وجود دارد،‌واقعا مهم است."اگر با معشوق خود ازدواج کنید نتیجه چه می شود؟!
اگر می‌خواهید بدانید آیا ازدواج‌تان دوام پیدا می‌کند یا نه، به عکس‌های فارغ‌التحصیلی دبیرستان همسرتان نگاه کنید.

روانشناسان دریافته‌اند میزان لبخندهای افراد در عکس‌های قدیمی می‌تواند بیانگر موفقیت بعدی آنها در ازدواج باشد.

این پژوهشگران در یک آزمایش به عکس‌های فارغ‌التحصیلی از کالج در عده‌‌ای از افراد نگاه کردند و شدت لبخند آنها را از یک تا 10 نمره دادند. هیچکدام از افرادی که در 10 درصد بالا در شدت لبخند قرار داشتند،‌ بعدها طلاق نگرفته بودند،در حالیکه در افرادی که در 10 درصد پایین از لحاظ لبخند قرار داشتتند،‌ در یک چهار موارد ازدواج‌شان به طلاق انجامیده بود.

این نمره دهی به شدت لبخند بر اساس میزان کشیدگی در دو عضله بود: یکی عضله‌ای که کنار دهان را به بالا می‌کشد، و دیگر عضله‌ای که دور چشم‌ها چین می‌اندازد.

در آزمایش دوم، گروه پژوهشی از این افرادی که بالای 65 سال داشتند خواست عکس‌های دوران کودکی‌شان را بیاورند (میانگین سن در اینعکس‌ها 10 سال بود). پژوهشگران به لبخند هر یک از این افراد نمره دادند، و دریافتند که در میان افرادی که بیشترین لبخندها زده‌اند، تنها 11 درصد طلاق رخ داده است، در حالیکه افرادی که در کودکی اخمو بودند،‌ در 31 درصد موارد شکست در ازدواج را تجربه کرده بودند.

در مجموع این نتایج بیانگر آن بود که افرادی که در عکس‌ها‌ی‌شان اخمو بودند،‌ نسبت به افرادی که لبخند می‌زدند، 5 برابر بیشتر ممکن است طلاق بگیرند.

ماتیو هرتنستین، روانشناس در دانشگاه دو پاوو در ایالت ایندیانای آمریکا، سرپرست این پژوهش می‌گوید: "شاید لبخند زدن بیانگر داشتن دیدگاهی مثبتی به زندگی باشد. یا شاید افرادی که لبخند می‌زنند، افراد شادتری را به سوی خود جلب می‌کنند، و این ترکیب با احتمال بیشتری باعث ازدواجی درازمدت‌ شود. ما دقیقا علت این رابطه را نمی‌دانیم."

هرتنستین می‌گوید او به سایر توضیحات هم توجه کرده است،‌از جمله امکان این که افرادی که لبخند می‌زنند،‌دوستان بیشتری را به سوی خود جلب کنند، و اینکه شبکه حمایتی بزرگتری داشته باشند، که حفظ سلامت ازدواج را برای آنها ساده‌تر می‌‌کند.

این نتایج با الگوی بزرگتر مورد پژوهشی تطبیق دارد که بر اساس آن بسیاری ویژگی‌های شخصیتی را می‌توان با دیدن برش خیلی کوتاهی از رفتار فرد تعیین کرد.

ما اساسا خودمان را ظریف‌ترین و ساده‌ترین شکل‌ها آشکار می‌کنیم. و نشان داده شده است که لبخند زدن در عکس با شماری از صفات از جمله طبع عموما شادمان‌تر فرد همراهی دارد.

هرتنستین می‌گوید:" به نظر من یافته‌های ما با بسیاری از بررسی‌های دیگر در 5 تا 10 سال گذشته انجام شده‌اند،‌ تطبیق دارد، که نشان می‌دهند بروز عواطف مثبت به شدت در زندگی‌‌های ما اهمیت دارد. داشتن طبیعت مثبت و شاد پیامدهای سودمند بسیاری دارد."

این یافته‌ها از این لحاظ هم قابل‌توجه هستند، که نشان دادند رابطه میان عکس‌های گرفته شده از افراد در زمان جوانی و پیامد ازدواج که سال‌ها بعد رخ داده است، وجود دارد.

 هرتنستین می‌گوید: "این یافته‌های این نظر را تقویت می‌کند رویدادهای گذشته زندگی ما، در رابطه با موقعیت فعلی و وضع ذهنی ما، می‌تواند چیزهایی را پیش‌بینی کند که سال‌ها بعد رخ می‌دهند. نشان دادن تدوامی که در هستی ما وجود دارد،‌واقعا مهم است."



تاریخ : پنج شنبه 92/5/24 | 5:17 عصر | نویسنده : ناهید یوسفی | نظر

تزیین غذا برای کودکان

خانم لی می گوید که این کار او باعث شده تا دخترانش بهتر غذا بخورند و با هر تزیین غذا داستان جالبی برای هم تعریف کنند و از غذا خوردن لذت ببرند. 

تزیین غذا برای کودک

تزیین غذا برای کودک

تزیین غذا برای کودک

تزیین غذا برای کودک

تزیین غذا برای کودک

تزیین غذا برای کودک

تزیین غذا برای کودک

تزیین غذا برای کودک

تزیین غذا برای کودک

تزیین غذا برای کودک

تزیین غذا برای کودک

تزیین غذا برای کودک

تزیین غذا برای کودک

تزیین غذا برای کودک

تزیین غذا برای کودک

تزیین غذا برای کودک

تزیین غذا برای کودک

تزیین غذا برای کودک

تزیین غذا برای کودک

تزیین غذا برای کودک




تاریخ : پنج شنبه 92/5/24 | 5:14 عصر | نویسنده : ناهید یوسفی | نظر
شعرها و جملات عاشقانه از فریدون مشیری
شعرها و جملات عاشقانه از فریدون مشیری
تنها
غمگین
نشسته با ماه
در خلوت ساکت شبانگاه
اشکی به رخم دوید ناگاه
روی تو شکفت در سرشکم
دیدم که هنوز عاشقم آه
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
یک لحظه نشد خیالم آزاد از تو
یک روز نگشت خاطرم شاد از تو
دانی که ز عشق تو چه شد حاصل من
یک جان و هزار گونه فریاد از تو
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
در پی آن نگاه های بلند ،
حسرتی ماند و
آه های بلند!
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
از بس که غصه تو قصه در گوشم کرد
غمهای زمانه را فراموشم کرد
یک سیـــنه سخن به درگهت آوردم
چشمان سخنگوی تو خاموشم کرد
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
عشق تو به تار و پود جانم بسته است
بی روی تو درهای جهانم بسته است
از دست تو خواهم که برآرم فریاد
در پیش نگاه تو زبانم بسته است
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
گفتم دل را به پند درمان کنمش
جان را به کمند سر به فرمان کنمش
این شعله چگونه از دلم سر نکشد
وین شوق چگونه از تو پنهان کنمش
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
ای چشم ز گریه سرخ خواب از تو گریخت
ای جان به لب آمده از تو گریخت
با غم سر کن که شادی از کوی تو رفت
با شب بنشین که آفتاب از تو گریخت
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
کجایی ای رفیق نیمه راهم
که من در چاه شبهای سیاهم
نمی بخشد کسی جز غم پناهم
نه تنها از تو نالم کز خدا هم
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
هزار بوسه به سوی خدا فرستادم
از آنکه دیدن تو قسمت خدایی بود
شب از کرانه دنیای من جدا شده بود
که هر چه بود تو بودی و روشنایی بود
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
امروز را به باد سپردم
امشب کنار پنجره بیدار مانده ام
دانم که بامداد
امروز دیگری را با خود می آورد
تا من دوباره آن را
بسپارمش به باد
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
دیدی آن را که تو خواندی به جهان یارترین
سینه را ساختی از عشقش سرشارترین
آنکه می گفت منم بهر تو غمخوارترین
چه دلآزارترین شد چه دلآزارترین
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
دلم به ناله در آمد که
ای صبور ملول
درون سینه اینان نه دل
که گِل بوده ست
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
هیچ و باد است جهان
گفتی و باور کردی
کاش یک روز به اندازه هیچ
غم بیهوده نمی خوردی
کاش یک لحظه به سرمستی باد
شاد و آزاد به سر می بردی
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
عشق پیروزت کند بر خویشتن
عشق آتش می زند در ما و من
عشق را دریاب و خود را واگذار
تا بیابی جانِ نو، خورشیدوار
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
روزهایی که بی تو می گذرد
گرچه با یاد توست ثانیه هاش
آرزو باز میکشد فریاد
در کنار تو می گذشت ایکاش
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
تو را دارم ای گل جهان با من است
تو تا با منی جان جان با من است
چو می تابد از دور پیشانی ات
کران تا کران آسمان با من است
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
نرسد دست تمنا چون به دامان شما
می توان چشم دلی دوخت به ایوان شما
از دلم تا لب ایوان شما راهی نیست
نیمه جانی است درین فاصله قربان شما 



تاریخ : پنج شنبه 92/5/24 | 5:12 عصر | نویسنده : ناهید یوسفی | نظر
وقتی کسی را دوست دارید...
وقتی کسی را دوست دارید...
وقتی کسی را دوست دارید ، حتی فکر کردن به او باعث شادی و آرامشتان می شود .

وقتی کسی را دوست دارید ، در کنار او که هستید ، احساس امنیت می کنید .

وقتی کسی را دوست دارید ، حتی با شنیدن صدایش ، ضربان قلب خود را در سینه حس می کنید .

وقتی کسی را دوست دارید ، زمانی که در کنارش راه می روید احساس غرور می کنید .

وقتی کسی را دوست دارید ، تحمل دوری اش برایتان سخت و دشوار است .

وقتی کسی را دوست دارید ، شادی اش برایتان زیباترین منظره دنیا و ناراحتی اش برایتان سنگین ترین غم دنیا ست .

وقتی کسی را دوست دارید ، حتی تصور بدون او زیستن برایتان دشوا ر است .

وقتی کسی را دوست دارید ، شیرین ترین لحظات عمرتان لحظاتی است که با او گذرانده اید .

وقتی کسی را دوست دارید ، حاضرید برای خوشحالی اش دست به هرکاری بزنید .

وقتی کسی را دوست دارید ، هر چیزی را که متعلق به اوست ، دوست دارید .

وقتی کسی را دوست دارید ، در مواقعی که به بن بست می رسید ، با صحبت کردن با او به آرامش می رسید .

وقتی کسی را دوست دارید ، برای دیدن مجددش لحظه شماری می کنید .

وقتی کسی را دوست دارید ، حاضرید از خواسته های خود برای شادی او بگذرید .

وقتی کسی را دوست دارید ، به علایق او بیشتر از علایق خود اهمیت می دهید .

وقتی کسی را دوست دارید ، حاضرید به هرجایی بروید فقط او در کنارتان باشد .

وقتی کسی را دوست دارید ، ناخود آگاه برایش احترام خاصی قائل هستید .

وقتی کسی را دوست دارید ، تحمل سختی ها برایتان آسان و دلخوشی های زندگیتان فراوان می شوند .

وقتی کسی را دوست دارید ، او برای شما زیباترین و بهترین خواهد بود اگرچه در واقع چنین نباشد .

وقتی کسی را دوست دارید ، به همه چیز امیدوارانه می نگرید و رسیدن به آرزوهایتان را آسان می شمارید .

وقتی کسی را دوست دارید ، با موفقیت و محبوبیت او شاد و احساس سربلندی می کنید .

وقتی کسی را دوست دارید ، واژه تنهایی برایتان بی معناست .

وقتی کسی را دوست دارید ، آرزوهایتان آرزوهای اوست .

وقتی کسی را دوست دارید ، در دل زمستان هم احساس بهاری بودن دارید .

وقتی کسی را دوست دارید ، این طور نیست ؟



تاریخ : پنج شنبه 92/5/24 | 5:10 عصر | نویسنده : ناهید یوسفی | نظر
5 راه برای عاشق ماندن تا ابد
5 راه برای عاشق ماندن تا ابد
1- زن خود را گرامی بدارید. به شوهر خود احترام بگذارید.
نیاز احساسی یک زن، ارجمند شمرده شدن است و این امر، وظیفه شماره یک شوهر به شمار می رود. بدین معنا که او را دوست بدارید و برایش ارزش قایل شوید، او اولویت شماره یک شما محسوب می شود.
نیاز احساسی یک مرد این است که از سوی همسرش مورد احترام قرار گیرد. هنگامی که او به خانه می آید دوست دارد احساس کند دست کم یک نفر در دنیا وجود دارد که فکر می کند او مهم است.

2-مثل دو دوست خوب با یکدیگر رفتار کنید.
زیر سایه ازدواج، یکی از موهبت های الهی اعطا شده به عروس و داماد این است که آنها باید دوست های خوبی برای یکدیگر باشند.ویژگی عمده دوستی این است که هر کس به احساسات و نیازهای طرف مقابل احترام بگذارد و برای آنها ارزش قایل شود. ارزش قایل شدن یعنی، آنچه که برای او مهم است برای شما نیز مهم باشد، این یک روش کلیدی و اساسی است تا همسرتان احساس کند شما دوستش دارید.

3-این چهار کلمه طلایی را به خاطر بسپارید.
گوش دادن، توافق، جبران و قدردانی. از همان آغاز ازدواج، بر سر این قانون ابتدایی توافق نمایید: مهم نیست که چه قدر ناراحت هستید، هیچ وقت یک دعوای لفظی را شروع نکنید.
دعوای شدید فقط مشکلات را وخیم تر می کند و باعث تیرگی روابط می شود. به جای دعوا، چهار کلمه طلایی را اجرا کنید.

4-حد و مرزهای مستحکمی ایجاد کنید.
همسر شما اولویت شماره یک شما محسوب می شود، نه خانواده، خویشاوند، دوست، فرزند، کار یا سرگرمی شما. حد و حدود مستحکمی ایجاد کنید تا نشان دهد که شما برای ازدواج خود ارزش قایل هستید و به هیچ چیز و هیچ کس اجازه نمی دهید رابطه شما را کم رنگ کند.
این امر بدین معناست که به نیازهای همسرتان قبل از نیازهای خانواده خود رسیدگی می کنید، عصرها زود به خانه بیایید تا برای با هم بودن زمان کافی داشته باشید.

5-هر روز، یک کار خوشحال کننده انجام دهید.
ازدواج در نهایت درباره آن است که کاری کنید تا طرف مقابلتان احساس خوبی داشته باشد و تلاش کنید هر روز یا یک کار خوشحال کننده،همسرتان را شاد کنید. اگر او می گوید لیلیوم دوست دارد، به خاطر این که فکر می کنید رز رمانتیک تر است، برای او رز نخرید!
دریابید که همسرتان دوست دارد چه هدیه ای از شما بگیرد، آیا دوست دارد آن هدیه یک ابراز محبت و علاقه، دریافت یک کادو، کمک کردن(مثل کمک در کارهای خانه و …) باشد یا سپری کردن اوقاتی خوش با یکدیگر.
آنها را به خاطر بسپارید و جزء کارهای روزانه خود قرار دهید.



تاریخ : پنج شنبه 92/5/24 | 5:9 عصر | نویسنده : ناهید یوسفی | نظر
پیام عشق برای متولدین ماههای مختلف
پیام عشق برای متولدین ماههای مختلف
متولدین فروردین
که به جهان بیاموزید که عشق "معصومیت" است و از جهان بیاموزید که عشق "اعتماد" است.

متولدین اردیبهشت
که به جهان بیاموزید که عشق "صبر و تحمل" است و از جهان بیاموزید که عشق "بخشش و گذشت" است.

متولدین خرداد
که به جهان بیاموزید که عشق "آگاهی" است و از جهان بیاموزید که عشق "احساس" است.

متولدین تیر
که به جهان بیاموزید که عشق "فداکاری" است و از جهان بیاموزید که عشق "آزادی" است.

متولدین مرداد
که به جهان بیاموزید که عشق "شور و نشاط" است و از جهان بیاموزید که عشق "فروتنی" است.

متولدین شهریور
که به جهان بیاموزید که عشق "نیاز" است و از جهان بیاموزید که عشق "کمال" است.

متولدین مهر
که به جهان بیاموزید که عشق "زیبایی" است و از جهان بیاموزید که عشق "هماهنگی" است.

متولدین آبان
که به جهان بیاموزید که عشق "هیجان" است و از جهان بیاموزید که عشق "تسلیم شدن" است.

متولدین آذر
که به جهان بیاموزید که عشق "صمیمیت" است و از جهان بیاموزید که عشق "وفاداری" است.

متولدین دی
که به جهان بیاموزید که عشق "عقلانی" است و از جهان بیاموزید که عشق "از خود گذشتگی" است.

متولدین بهمن
که به جهان بیاموزید که عشق "اغماض" است و از جهان بیاموزید که عشق "یگانگی" است.

متولدین اسفند
که به جهان بیاموزید که عشق "رحم و شفقت" است و از جهان بیاموزید که عشق "همه چیز" است.



تاریخ : پنج شنبه 92/5/24 | 5:8 عصر | نویسنده : ناهید یوسفی | نظر
عشق دانی که سرآغازش چیست ؟
عشق دانی که سرآغازش چیست ؟

عشق دانی که سرآغازش چیست ؟ 

امتداد دو نگاه 

یکی از عمق دل و قعر وجود ، آن یکی بعد سجود 

آن زمانی که دو چشمت ،  پیله خواهش را به وجودم تابید 

ودر آن ظلمت و تاریکی شب ، 

جاده ای روشن را در فراسوی افق دید زدم 

و تو آن یاور دیرینه من ، که در آن جاده سبز 

هم نوا با دل سودا زده ام  ، پا به اقلیم عدم می نهی و می گذری 

چشم من خیره به دنبال تو کز غور وجود 

با دو دستی که به مهر آغشته است ، سوی من آیی و با نغز کلام 

دل سرگشته و حیرانم را نزد خود می خوانی 

آه ای یاور من 

یاد آن روز که در سایه آن سرو  بلند ، سخنت بشنودم 

تو به من گفتی ار آن چشمه نور، تو به من گفتی از آن کاخ بلور 

گفتی آن چشمه نور ، چشم بر راه تو است 

گفتی آن کاخ بلور، خواهد آن روز رسد که توأش پادشهی 

من شنیدم که بگفتی اندرون دل تو، جایگاهی است تهی از برای دل من 

من دلم اندر کف ، آمدم چشمه نور ، آمدم کاخ بلور 

آمدم تا که بر آن مسند عشق پادشاهی بکنم 

در درون دل من ،سبدی بود پر از گل محبت و صفا 

لیک گلهای سبد اندر آن جایگه ظلمانی که توأش کاخ بخواندی 

همگی پژمردند ، همگی افسردند 

دیگر از آن همه گلهای قشنگ ، اثری باقی نیست 

حال دیگر حتی ، اشکهای من هم ،  چاره مردگی آنها را نتوانند کنند 

تو در آن به اصطلاح کاخ بلور 

در کنار آن همه چشمه نور 

سبد پرگل من را بردی    
خنجر حسرت را تا به ته بر جگرم  بنشاندی 

د رخیالت این است که دلم را بردی .



تاریخ : پنج شنبه 92/5/24 | 5:6 عصر | نویسنده : ناهید یوسفی | نظر
مناظره ای عاشقانه و خواندنی بین لیلی و مجنون (خواندنی)
مناظره ای عاشقانه و خواندنی بین لیلی و مجنون (خواندنی)
یلی گفت: موهایم مشکی ست، مثل شب، حلقه حلقه و مواج،

 دلت توی حلقه های موی من است.

 نمی خواهی دلت را آزاد کنی؟

 نمی خواهی موج گیسوی لیلی را ببینی؟

 

مجنون دست کشید به شاخه های آشفته بید و گفت: نه نمی خواهم،

گیسوی مواج لیلی را نمی خواهم.

 دلم را هم.

 

لیلی گفت: چشمهایم جام شیشه ای عسل است، شیرین،

 نمی خواهی عکست را توی جام عسل ببینی؟

 شیرینی لیلی را؟

 

مجنون چشمهایش را بست و گفت: هزار سال است عکسم ته جام شوکران است، تلخ.

 تلخی مجنون را تاب می آوری؟

 

لیلی گفت: لبخندم خرمای رسیده نخلستان است.

 خرما طعم تنهایی ات را عوض می کند.

 نمی خواهی خرما بچینی؟

 

مجنون خاری در دهانش گذاشت و گفت: من خار را دوستتر دارم.

 

لیلی گفت: دستهایم پل است. پلی که مرا به تو می رساند. بیا و از این پل بگذر.

 

مجنون گفت: اما من از این پل گذشته ام. آنکه می پرد دیگر به پل نیازی ندارد.

 

لیلی گفت: قلبم اسب سرکش عربی ست.

 بی سوار و بی افسار.

عنانش را خدا بریده، این اسب را با خودت می بری؟

 

مجنون هیچ نگفت.

 

لیلی که نگاه کرد، مجنون دیگر نبود؛ تنها شیهه اسبی بود و رد پایی بر شن.

 

لیلی دست بر سینه اش گذاشت، صدای تاختن می آمد.



تاریخ : پنج شنبه 92/5/24 | 5:5 عصر | نویسنده : ناهید یوسفی | نظر
سرگذشت عشق (داستان)
سرگذشت عشق (داستان)
قد بالای 180، وزن متناسب ، زیبا ، جذاب و ... 

این شرایط و خیلی از موارد نظیر آنها ، توقعات من برای انتخاب همسر آینده ام بودند. 

توقعاتی که بی کم و کاست همه ی آنها را حق مسلم خودم میدانستم .... 

چرا که خودم هم از زیبائی چیزی کم نداشتم و میخواستم به اصطلاح همسر آینده ام لا اقل از لحاظ ظاهری همپایه خودم باشد . 

تصویری خیالی از آن مرد رویاهایم در گوشه ای از ذهنم حک کرده بودم ، همچون عکسی همه جا همراهم بود . 

تا اینکه دیدار محسن ، برادر مرجان – یکی از دوستان صمیمی ام به تصویر خیالم جان داد و آن را از قاب ذهنم بیرون کشید. 

از این بهتر نمیشد. محسن همانی بود که میخواستم ( البته با کمی اغماض!) ولی خودش بود . همان قدر زیبا ، 

با وقار ، قد بلند ، با شخصیت و ... 

در همان نگاه اول چنان مجذوبش شدم که انگار سالها عاشقش بوده ام و وقتی فردای آن روز مرجان قصه ی دلدادگی محسن به من را تعریف کرد ، فهمیدم که این عشق یکطرفه نیست. 

وای که آن روز ها چقدر دنیا زیباتر شده بود . رویاهایم به حقیقت پیوسته بود و دنیای واقعی در نظرم خیال انگیز مینمود. 

به اندازه یی که گاهی وقت ها میترسیدم نکند همه ی اینها خواب باشد . 

اما محسن از من مشتاق تر بود و به قدری در وصال مان عجله داشت که میخواست قبل از رفتن به سربازی به خواستگاری ام بیاید و با هم نامزد بشویم. 

ولی پدرم با این تعجیل مخالفت کرد و موضوع به بعد از اتمام دوران خدمت محسن موکول شد. 

محسن که به سربازی رفت ، پیوندمان محکم تر شد . چرا که داغ دوری ، آتش عشق را در وجودمان شعله ورتر کرده بود و اگر قبل از آن هفته یی یک بار با هم تماس داشتیم ، حالا هر روز محسن به من تلفن میکرد و مرتب برایم نامه مینوشت. 

هر بار که به مرخصی می آمد آن قدر برایم سوغاتی می آورد که حتی مرجان هم حسودی اش میشد ! 

اما درست زمانی که چند روزی به پایان خدمت محسن نمانده بود و من از نزدیکی وصال مان در پوست خود نمیگنجیدم ، ناگهان حادثه یی ناگوار همه چیز را به هم ریخت . 

<< انفجار یک مین باز مانده از جنگ منجر به قطع یکی از پاهای محسن شد >> 

این خبر تلخ را مرجان برایم آورد همان کسی که اولین بار پیام آور عشق محسن بود . 

باورم نمیشد روزهای خوشی ام به این زودی به پایان رسیده باشند .چقدر زود آشیان آرزوهایم ویران شده بود و از همه مهمتر سوالاتی بود که مرا در برزخی وحشتناک گرفتار کرده بود . آیا من از شنیدن خبر معلولیت محسن برای خودش ناراحت بودم یا اینکه . . . 

آیا محسن معلول ، هنوز هم میتوانست مرد رویاهایم باشد ؟ آیا او هنوز هم در حد و اندازه های من بود ؟! 

من که آن قدر ظاهر زیبای شوهر آینده ام برایم اهمیت داشت . 

محسن را که آوردند هنوز پاسخ سوالاتم را نیافته بودم و با خودم در کشمکش بودم . 

برای همین تا مدتها به ملاقاتش نرفتم تا اینکه مرجان به سراغم آمد . 

آن روز مرجان در میان اشک و آه ، از بی وفایی من نالید و از غم محسن گفت . از اینکه او بیشتر از معلولیتش ، ناراحت این است که چرا من ، به ملاقاتش نرفته ام . 

مرجان از عشق محسن گفت از اینکه با وجود بی وفائی من ، هنوز هم دیوانه وار دوستم دارد و از هر کسی که به ملاقاتش می رود سراغم را میگیرد. 

هنگام خداحافظی ، مرجان بسته یی کادو پیچی شده جلویم گرفت و گفت: 

این آخرین هدیه یی است که محسن قبل از مجروحیتش برایت تهیه کرده بود . دقیقا نمیدونم توش چیه اما هر چی هست ، محسن برای تهیه ی اون ، به منطقه ی مین گذاری شده رفته بود و . . . این هم که می بینی روی کادوش خون ریخته ، برای اینه که موقع زخمی شدن ، کادو دستش بوده و به خاطر علاقه ی به تو ، حاضر نشده بود اون رو از خودش دور کنه . 

بعد نامه یی به من داد و گفت : 

این نامه رو محسن امروز برای تو نوشت و گفت که بهت بگم : (( نامه و هدیه رو با هم باز کنی )) 

مرجان رفت و ساعت ها آن کادوی خونین در دستم بود و مثل یک مجسمه به آن خیره مانده بودم . 

اما جرات باز کردنش را نداشتم . 

خون خشکیده ی روی آن بر سرم فریاد میزد و عشق محسن را به رخم میکشید و به طرز فکر پوچم ، میخندید. 

مدتی بعد یک روز که از دانشگاه بر میگشتم وقتی به مقابل خانه مان رسیدم ، طنین صدای آشنائی که از پشت سرم می آمد ، سر جایم میخکوبم کرد . 

_ سلام مژگان . . . 

خودش بود . محسن ، اما من جرات دیدنش را نداشتم . 

مخصوصا حالا که با بی وفائی به ملاقاتش نرفته بودم . 

چطور میتوانستم به صورتش نگاه کنم ! 

مدتی به همین منوال گذشت تا اینکه دوباره صدایم کرد 

و این بار شنیدن صدایش لرزه بر اندامم انداخت . 

_ منم محسن ، نمی خوای جواب سلامم رو بدی ؟ 

در حالی که به نفس نفس افتاده بودم بدون اینکه به طرفش برگردم گفتم 

_ س . . . . سلام . . . 

_ چرا صدات میلرزه ؟ چرا بر نمی گردی ! نکنه یکی از پاهای تو هم قطع شده که نمیتونی این کار رو بکنی ؟ 

یا اینکه نکنه اونقدر از چشات افتادم که حتی نمی خواهی نگاهم کنی ! . . . 

این حرفها مثل پتک روی سرم فرود می آمدند . طوری که به زور خودم را سر پا نگه داشته بودم . 

حرفهایش که تمام شد . مدتی به سکوت گذشت و من هنوز پشت به او داشتم . 

تا وقتی که از چلق و چلق عصایش فهمیدم که دارد میرود . 

آرام به طرفش برگشتم و او را دیدم ، با یک پا و دو عصای زیر بغلی . . . کمی به رفتنش نگاه کردم ، ناگهان به طرفم برگشت و نگاهمان به هم گره خود . 

وای ! که چقدر دوست داشتم زمین دهان باز میکرد و مرا می بلعید تا مجبور نباشم آن نگاه سنگین را تحمل کنم . 

نگاهی که کم مانده بود ستون فقراتم را بشکند ! 

چرایش را نمیدانم . اما انگار محکوم به تحمل آن شرایط شده بودم که حتی نمیتوانستم چشمهایم را ببندم . 

مدتی گذشت تا اینکه محسن لبخندی زد و رفت . . 

حس عجیبی از لبخند محسن برخاسته بود . سوار بر امواج نوری ، به دورن چشمهایم رخنه کرد و از آنجا در قلبم پیچید و همچون خون ، از طریق رگهایم به همه جای بدنم سرایت کرد . 

داخل خانه که شدم با قدمهای لرزان ، هر طور که بود خودم را به اتاقم رساندم و روی تختم ولو شدم . تمام بدنم خیس عرق شده بود . دستهایم می لرزید و چشمهایم سیاهی میرفت . اما قلبم . . . 

قلبم با تپش میگفت که این بار او میخواهد به مغزم یاری برساند و آن در حل معمائی که از حلش عاجز بودم کمک کند . 

بله ، من هنوز محسن را دوست داشتم و هنوز خانه ی قلبم از گرمای محبتش لبریز بود که چنین با دیدن محسن ، به تپش افتاده بود و بی قراری میکرد. 

ناخودآگاه به سراغ کادو رفتم و آن را گشودم . داخل آن چیزی نبود غیر از یک شاخه گلی خشکیده که بوی عشق میداد . 

به یاد نامه ی محسن افتادم و آن را هم گشودم . (( سلام مژگان ، میدانم الان که داری نامه را میخوانی من از چشمت افتاده ام ، اما دوست دارم چیز هائی در مورد آن شاخه گل خشکیده برایت بنویسم . تا بدانی زمانی که زیبائی آن گل مرا به هوس انداخت تا آن را برایت بچینم ، میدانستم گل در منطقه خطرناکی روییده ، اما چون تو را خیلی دوست داشتم و میخواستم قشنگترین چیز ها برای تو باشد . جلو رفتم و . . . 

بعد از مجروحیتم که تو به ملاقاتم نیامدی ، فکر کردم از دست دادن یک پا ، ارزش کندن آن گل را نداشته . 

اما حالا که درام این نامه را می نویسم به این نتیجه رسیده ام که من با دیدن آن گل ، نه فقط به خاطر تو ، که درواقع به خاطر عشق خطر کردم و جلو رفتم ، عشق ارزش از دست دادن جان را دارد ، چه برسد به یک پا و … 

گریه امانم نداد تا بقیه ی نامه را بخوانم . اما همین چند جمله محسن کافی بود ، تا به تفاوت درک عشق ، بین خودم و محسن پی ببرم و بفهمم که مقام عشق در نظر او چقدر والا است و در نظر من چقدر پست . 

چند روزی گذشت تا اینکه بر شرمم فایق آمدم . به ملاقات محسن رفتم و گفتم که ارزش عشق او برای من آن قدر زیاد است که از دست دادن یک پایش در برابر آن چیزی نیست و از او خواستم که مرا ببخشد. 

اکنون سالها است که محسن مرا بخشیده و ما درکنار یکدیگر زندگی شیرینی را تجربه میکنیم. 

ما ، هنوز آن کادوی خونین و آن شاخه گل خشکیده را به نشانه ی عشق مان نگه داشته ایم.



تاریخ : پنج شنبه 92/5/24 | 5:5 عصر | نویسنده : ناهید یوسفی | نظر

  • پست بای
  • کوفه
  • کارت شارژ همراه اول