رفتی و دل ربودی یک شهر مبتلا را | تا کی کنیم بی تو صبری که نیست ما را | |
بازآ که عاشقانت جامه سیاه کردند | چون ناخن عروسان از هجر تو نگارا! | |
ای اهل شهر ازین پس من ترک خانه گفتم | کز نالههای زارم زحمت بود شما را | |
از عشق خوب رویان من دست شسته بودم | پایم به گل فرو شد در کوی تو قضا را | |
از نیکوان عالم کس نیست همسر تو | بر انبیای دیگر فضل است مصطفا را | |
در دور خوبی تو بیقیمتند خوبان | گل در رسید و لابد رونق بشد گیا را | |
ای مدعی که کردی فرهاد را ملامت | باری ببین و تن زن شیرین خوش لقا را | |
تا مبتلا نگردی گر عاقلی مدد کن | در کار عشق لیلی مجنون مبتلا را | |
ای عشق بس که کردی با عقل تنگ خویی | مسکین برفت و اینک بر تو گذاشت جا را | |
مجروح هجرت ای جان مرهم ز وصل خواهد | این است وجه درمان آن درد بیدوا را | |
من بندهام تو شاهی با من هر آنچه خواهی | میکن، که بر رعیت حکم است پادشا را | |
گر کردهام گناهی در ملک چون تو شاهی | حدم بزن ولیکن از حد مبر جفا را | |
از دهشت رقیبت دور است عاشق از تو | در کویت ای توانگر سگ میگزد گدا را |
تاریخ : چهارشنبه 92/7/17 | 3:18 عصر | نویسنده : ناهید یوسفی | نظر
.: Weblog Themes By Pichak :.