با رفقا رفته بودیم شهر ری بعد از اونور رفتیم موزه ی حضرت عبدالعظیم، دم در موزه که رسیدیم دیدیم یکی از بچه ها داره درهای موزه رو میبوسه! رفتم نزدیکش گفتم داداش اینجا کجاست؟ گفت حرمه فقط نمیدونم چرا انقد خلوته!


من و رفیقام اونقدر بهش خندیدیم که بنده خدا وقتی رفتیم حرم دیگه حتی خوده حرمو نبوسید !!!! :D

 

 

 

* دیدین بعضی وقتا، آدما طاقچه بالا میذارند، وقتی میخواند خودشونو معرفی کنند میگند”عبدالله ایرانی”….این یعنی من بنده خدا،ایرانی هستم…..یعنی طرف را می خواد بپچونه که اسمش را ندونه!


اول مهر بود، یه معلم اومد خودشو معرفی کنه، گفت من عبدالله ایرانی هستم، ولی اسمش یه چیز دیگه بود….
ما هم ساده، باور کردیم، بعد یه مدت رفتیم به مدیر مدرسه گفتیم این آقای ایرانی که گذاشتید واسه ما خیلی باحال درس میده….


گفت ما اصلا معلمی به نام ایرانی نداریم!!!


 * یادمه بچه بودم تو مراسم خاک سپاری یکی از اقوام دورمون همه داشتن گریه میکردن، منم داشتم همون دورو بر آتیش میسوزوندم.

یه پسربچه بود من با سنگ زدمش اونم رفت داداش بزرگشو آورد و یه چک خوابوند زیر گوشم.


من از شدت درد گریم گرفت شدید رفتم به بابام بگم.
وقتی منو دید بغلم کرد و شروع کرد به اشک ریختن و همش می گفت بابا اشکال نداره خدابیامرزتش گریه نکن!

 

 

* آقا ما سال دوم راهنمایی تیزهوشان که بودیم درس فیزیک هر کس تو امتحان بیشترین نمره رو میاورد می شد مبصر کلاس. آقا ما از اول سال تا نوبت اول، نمره اول رو آوردیم و بقیه توکف بودن.

 

اولین امتحان بعد از نوبت اول من یه نمره از دوستم کم آوردم آخه ما خودمون برگه ها رو تصحیح میکردیم نه اینکه هر کس برگه خودش ها ! خلاصه یکی از دوستام الکی نمره منو 2 نمره بیشتر کرد من شدم مبصر.

 

اما چشمتون روز بد نبینه  فرداش عذاب وجدان گرفتم با همه در میون میذاشتم تو کلاس فیزیک از استرس میمردم که نکنه دوستام منو لو بدن خلاصه اون سال همش استرس بود اما آخر لو نرفتم




تاریخ : سه شنبه 92/3/28 | 10:36 عصر | نویسنده : ناهید یوسفی | نظر

  • پست بای
  • کوفه
  • کارت شارژ همراه اول