"به بهونه دفاع مقدس "
رفتی تا در رگهای وطن، خون حیات جاری شود
سالهاست که آسمان، کوچ غریبت را بر شانههایمان، پرنده میتکاند و آفتاب ، مسیر چشمانت را به انگشت نشان میدهد و میگرید.سالهاست که رفتهای و بادها، بوی پیراهنت را بر خاکریزهای بسیار، مویه میکنند. تو انعکاس روشن خورشید در رودخانههای سرخ حماسهای.دلت ، دریا مینوشت و نگاهت ، توفان میسرود. برخاستی؛ آن هنگام که نفسهای سرما، پنجرهها را سیاه کرده بود و شهر، میرفت که در اضطراب ثانیههای تجاوز، کمر خم کند. برخاستی و با قدمهای استوارت در رگهای وطن، خون زندگی جاری شد.
برای بالهای زخمیمان دعا کن! صدایت را از حنجره کانالها و سنگرها میشنوم.
میبینمت،پلاک برگردن و چفیه بر شانه، جادههای صلابت راپشت سرمیگذاری و خاک را لبخنــد میکاری.
پا در رکاب ستاره و باران ، آسمان عشق را تا دورترینها درنوردیدی و اینک ، ما ماندهایم و این خاک مردابی. ما ماندهایم و تکثیر بیوقفه ابرهای خاکستری. رفتهای و بارانها را با خود بردهای و فصلهایمان ، بیجوانه و آفتاب ماندهاند.
با ما که مرثیهخوان در قفسماندن خویشیم، از پرواز بگو و برای بالهای زخمیمان دعا کن.
کوچههای شهر را که ورق میزنم ، نامت را بر پیشانی افتخار این سرزمین، درخشان مییابم. از پشت نیزارهای به خون نشسته صدایت میزنم ورودخانههای وطن، شکوه سُرخت رابه ترنم میآیند.
میستایمت که شانههای شکوهمندت ، آبروی کوهستانهاست و اردیبهشت نگاهت ، در چشمان هیچ بهاری نمیگنجد.
میستایمت که قانون جوانمردی را بر صفحههای تاریخ این دیار، حک کردی و سرانگشتان حماسیات ، ثانیههای ظلم را به کام مستبدان زمین، جهنم کرده.
میخوانمت که چون سپیداران، پیوسته در اندیشه باران بودی.
از زندگی، شعری جز شهادت نمیدانیم.
تقویمها جفا کردهاند، اگر تنها به چند روز برای شهیدان بسنده کنند. قلمهای منظوم اگر کم بگذارند ، در حق خون ، کوتاهی کردهاند.
پوتینها فقط اندکی از رشادت بچهها را پیش بردند.
معبرها فقط مقداری باریک ، برای شناخت آنان گام برداشتند. کولههای همت آنان ، واکنش سبزی بود در برابر خزانزدگی و هجوم اتفاقِ پاییز. آنجا که آنان رفته بودند، چشمهای ما، حرفی برای گفتن نداشت.همه حرفها را با لبخند و گریهها میزدند.خاکریزها، گواه خوبی هستند بر اشکهای چکیده از دعای کمیلشان. شبهای جمعه بعد از آنها، تاولی است بر گامهای نرفته ما. اُنس با واژههای دنیایی، برای لبهای ما ماند و شگفتا از آنان که در جبهه ، با لحنهای متفاوت ، استقامت را به شعر درآوردند!
آنگاه که مفاتیح یا اسلحه به دست میگرفتند، غزلهایی از ملکوت ، در چهار گوشه سنگر گُل میکرد.
دنیایی از عرفان، گوشهای از لبخند آنان بود و برای ما، چیزی جز همین واژگان اشکآلود نمانده است. در مرکز شهرمان ، بقعهای بود که روی دیوار آن عکس شهدای شهر را میکشیدند! یادم هست روزی رسید که دیوار آن جایی برای یک عکس شهید دیگر هم نداشت!
برادر! خواهر! ما بدهکاریم! پدر! مادر! همسر! فرزند! ما بدهکاریم. دوست! رفیق! آشنا! ما بدهکاریم. آقای مهندس! آقای دکتر! ما بدهکاریم. آقای معلم! استاد! کارگر! ما بدهکاریم. آقای وکیل! وزیر! نماینده! آقای رییس! ما بدهکاریم! ما به آن روزها و شبها بدهکاریم. ما به آن مادر و پدر که با اشک و گریه، فرزندشان را روانه جبهه کردند، بدهکاریم. به آن خانمی که بغضش را در گلو خفه کرد تا سد راه شوهرش نشود، به آن نوزاد سه ماهه که حسرت گفتن کلمه «بابا» را تا همیشه بر دل خواهد داشت، بدهکاریم. به مظلومیت آن شهیدی که دلش برای تنها دخترش تنگ میشد، اما فرصت بازگشت به خانه را نداشت، بدهکاریم. به بزرگی و غرور آن امیر ارتش که به او گفتند دخترت روی تخت بیمارستان منتظر دیدن توست، برگرد، اما او بخاطر صدها جوان هم سن و سال دخترش حاضر به ترک جبهه نشد و تنها زمانی به خانه برگشت، که جسد دخترش را دفن کرده بودند!... ما بدهکاریم. ما به اندازه قطرات اشک مادران و همسران ، به اندازه قطرات خون به ناحق ریخته ، بدهکاریم. به مظلومیت، معصومیت دختران و پسران بابا ندیده ، به گریههای شبانگاه همسران شوهر از دست داده ، بدهکاریم. به بزرگی پیرمردی که کمر خم نکرد و بر جنازه تنها فرزندش نماز خواند، بدهکاریم. ما به نام هزاران هزار شهید ، جانباز، اسیر، به هزاران هزار خانواده ، هزاران هزار پدر و مادر، هزاران هزار کوچه که نام شهید را بر آن گذاشتهاند ، بدهکاریم. ما به امام (ره) ...
ما به ایران، به اسلام بدهکاریم.....
حال خود دانید!!
.: Weblog Themes By Pichak :.