شیواترین شعر شهادت
تو رفتی و بغضی عمیق بر گلوگاه زندگی ام نشست و اندوه در چشم لحظه های لال، بال گشود.رفتنت به رؤیا می مانست و باز آمدنت به افسانه ای پریشان.در پرده های خواب ها و خیال ها، به دنبال ردّ پای نگاهت می گردم و سایه ی تبسّمی شیرین که همزاد لبانت بود.با بهار رفتی و با خزان، باز آمدی؛ چونان سرخ گل های پریشان در باد.باز آمدی و کبوترانه بر صحن و سرای دلم بال گشودی، چرخی زدی و نشستی و هر چه غم و درد در نگاه اندوهم ته نشین شد.گفته بودم که بیایی غم دل با تو بگویم چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیاییآهوی گریز پای من! این گونه از من مگریز! بگذار در آغوشت کشم!بگذار سیر ببینمت، بالا بلند تماشایی!آشوب یادت، ببین چه گونه هستی دلم را به باد داده است!این اشک ها، این اشک های پریشان، آخرین دسترنج حیات منند، بی تو؛ آخرین دسترنج حیاتم ارزانی تو باد!با بهار رفتی و با خزان باز آمدی؛ چونان شقایقی شکفته به صحرا؛ با قامتی شکسته، با نگاهی فرو بسته، با چهره ای تکیده، با دلی داغدار و با داغی ماندگار!تو آبروی بهار بودی و من بی تو سردترین زمستانم!تو آن کوهِ شکوهمندی و من پژواک صدایی فراموش!تو آفتابی و من سایه ای محو در تپّه ماهورهای توهّم!تو صبحی و من شبنمی فرو چکیده از چشمان روزگار!تو شکوفه ای و من مشامی مسموم!تو شیواترین شعر شهادتی و من غریو گنگی در گوش های ناشنوا!با این عمر کوتاه، آه! به سرنوشت شتابزده ی یک گل مانند تری و به ثانیه های حیات یک شهاب کوچک.بزرگ بودی؛ آن قدر بزرگ که یک دریا بسیجی، آمال و آرزوهاشان را در خطوط روشن چهره ات می خواندند. تو آینه ی تمام نمای عشق و عرفان و جهاد بودی! تو مجنون مسلّح جزیره ی مجنون و لیلای محبوب لشکری! آنان را این گونه به خود وامگذار! ببین! دلتنگ تواند این نیلوفران خاکی، پس به تبسّمی،به تکلّمی، به اشاره ی دستی دلنواز بنوازشان. ای مهربان تر از نسیم با غنچه های نوشکفته ی باغ!یک کوه پایداری، یک دریا تلاطم، یک اقیانوس آرامش، یک دنیا ایمان و یک جهان، جهاد؛ این ها میراث ماندگار توست؛ برای نسلی سرفراز که با تو زیستند، با تو گریستند، با دم گرم و گیرایت خدایی شدند و بر مدار حق هوهو زدند و منظومه ای شعله ور گشتند.برای آنان که معجزه ی بزرگ قرن خمینی را از پس غبار قرون، در آیینه ی جهاد تو می بینند.آه! چه حقیرند این واژه های لال؛ آن گاه که در تو درنگ می کنند و شکسته و خسته، بی آن که به تصویرت کشند، فرو می مانند!شاید تو همان آرزوی به دل نشسته و بر زبان نیامده ای که عطر حضورش همیشه بر زبان ذایقه می وزد و احساس خوشایند برآمدنش، فریباترش ساخته است!تو بودی و هزار پنجره خوبی بر ما گشوده بود. تو رفتی و هزار پنجره خوبی هنوز هم بر ما گشوده است؛ هزار پنجره نور، هزار پنجره شور، هزار پنجره اندوه شیرین.من اندوهت را به هیچ چیز نمی دهم. اندوه تو یک بهار، قناری است؛ آوازه خوان این قفس کوچک دلم.من با تو یک بهار داشتم، بی تو، شاخه ای شب بو. بهارم تو بودی و شاید بهانه ی بودنم. بی تو اما یک شاخه شب بو هنوز هست؛ لیلای من، لیلای تو، لیلای ما، آه، مجنونیِ خدای شقایق ها، شهید!همیشه به یاد شهدا باشیم
.: Weblog Themes By Pichak :.