اسفند 89. تمام 4 روز سفر اردوی راهیان نور برایم تبدیل شده بود به همین سؤال یعنی " به راستی "راه شهدا" چیست وکجاست؟".
به هیچ عنوان دنبال جواب های تکراری و شعاری و بزرگ و عارفانه نبودم.
سوار اتوبوس می شدیم. معمولاً هر دفعه باید منتظر چند نفری میشدیم که بدون توجه به حقوق افراد داخل اتوبوس دیر به اتوبوس میرسیدند. جواب اولم را پیدا کرده بودم. کسی که ادعای پیمودن راه شهدا را دارد تحت هیچ شرایطی خود را به این شکل و به این راحتی مدیون دیگران نمی کند. از آن به بعد بیشتر مصمم شدم که حتی در مورد قول و قرارهای دوستانه هم دقیقهای دیگران را معطل خود نکنم.
همیشه دوستم و من معمولاً اولین نفراتی بودیم که از اتوبوس پیاده میشدیم و به همین علت هنگام حرکت به طرف یادمانها معمولاً جلوی جمعیت بودیم. ولی معمولاً به آخر راه که میرسیدیم گاهی ته جمعیت بودیم. جواب دوم را هم گرفته بودم. کسی که ادعای پیمودن راه شهدا را دارد هیچ گاه حقوق دیگران را برای رسیدن به مقاصد خود زیرپا نمی گذارد حتی اگر هدفی به کوچکی رسیدن به جلوی جمعیت باشد (تا به حال شده هنگام نزدیک شدن به ضریح امام رضا(ع) با این فکر که مبادا شلوغی دور ضریح باعث شود ذرهای حق دیگران توسط من ضایع شود، از رفتن به جلو منصرف شوید). از آن به بعد بیشتر مصمم شدم که حتی موقع سوار شدن به اتوبوس هم ذره ای به حقوق دیگران آسیب نزنم حتی اگر به قیمت این تمام شود که آخر از همه سوار شوم یا حتی نتوانم سوار شوم.
همیشه به این فکر میکنم که مگر شهدا رفتند که ما برای آنان فقط تأسف بخوریم واشک بریزیم. مگر نه این است که اعتقاد داریم و خود آنها داشتند که در صورت شهادت به سعادت ابدی میرسند و شهادت را حتی در حد تکه تکه شدن با اشتیاق تمام آرزو میکردند و باز این سؤال بیشتر برایم تکرار میشود که بهراستی "راه شهدا" چیست وکجاست؟ و آنها از ما در حال حاضر چه انتظاری دارند.
سوار اتوبوس که بودیم از بی علاقه بودن بعضی از بچهها نسبت به درس حرفهایی میشنیدم. حتی شنیدم که کسی میگفت به علت احتمال نزدیکی ظهور و در نتیجه تحول علم در آن زمان تصمیم گرفته ام ترک تحصیل کنم و نظر دوستم را در این مورد میپرسید. جواب دیگری برای سؤالم پیدا کردم. کسی که ادعای پیمودن راه شهدا را دارد به درس و علم به عنوان یک امر مادی و ابزاری نگاه نمیکند و از هر گونه شرایطی که دارد به گونه ای استفاده میکند که باعث رشد کشوری شود که شهدا به خاطر آن از جان و لذتهای خود گذشتند.
برگشتیم. با یکی از دوستانم که از شهر دیگری رفته بود صحبت می کردم. با افتخار این طور تعریف کرد که دهلاویه چون زمان کمی به ما دادند، 10 دقیقه دیگران را داخل اتوبوس معطل خودم کردم تا بتوانم حس بگیرم و از فضای آنجا استفاده کنم. اون لحظه بود که از خدا خواستم که مرا از انجام کارهای کورکورانه دور نگه دارد حتی اگر به ظاهر خیر و پرثواب باشد.
استاد عزیزی دارم که از جانبازان قطع پای دفاع مقدس هم هستند. طلائیترین نکتهی حرفها و نصایح این جانباز عزیز برای من و البته دوستانم در این جملهی به ظاهر ساده نهفته است و همیشه آن را آویزهی گوشم قرار دادهام: حتی از کنار چراغ سوختهی کنار خیابان هم بی تفاوت رد نشوید.
شاید یکی از مهمترین خواستهی شهدا این باشد (البته از کسانی که ادعای عشق به شهدا را دارند): اگر ادعای عشق به شهدا را داریم، چقدر کوشیدهایم نه در حرف بلکه در عمل و بهطور غیرمستقیم (کار علمی، اخلاق خوش، دوری از تعصاب بیجا،.....) کسانی را که با شهدا غریبهاند از طریق خودتان با آنان آشنا کنیم (روایت دختر لهستانی را از زبان سردار یکتا شنیدهاید
.: Weblog Themes By Pichak :.