سفارش تبلیغ
صبا ویژن

فصلهای پیش از اینم ابر داشت 

بر کویرم بارشی بی صبر داشت
پیش از اینها اسمان گلپوش بود
پیش از اینها یار در اغوش بود
اینک اما عدهای اتش شدند 
بعد کوچ کوها ارش شدند
بزدلانی کز هراس ابتر شدند
از بسیجیها بسیجیتر شدند
ای بی جانها دلم را بشنوید
اندکی از حاصلم را بشنوید
تو چه میدانی تگرگ و برگ را
غرق خون خویش رقص مرگ را
تو چه میدانی که رمل وماسه چیست
بین ابروها رد قناسه چیست
تو چه میدانی سقوط پاوه را
عاصمی را باکری را کاوه را
هیچ میدانی مریوان چیست هان 
هیچ میدانی که چمران کیست هان
هیچ میدانی بسیجی سر جداست
هیچ میدانی دوعجی در کجاست
این صدای بوستانی پرپر است
این زبان سرخ نسلی بی سرست
با همان هایم که در دین غش زدند 
ریش اسلام را اتش زدند
پای خندق ها احد را ساختن 
زهر در جام خمینی ریختن
روزگاران عجیبی امدند
نسلهای نا نجیبی امدن 
ابتدا احسامان ترد بود 
ابتدا اندوهمان خرد بود
رفته رفته خندها زاری شدند
زخمهامان کم کمک کاری شدند
بذرهای ناشناس وگول وکند
از میان خاک وخون قد می کشند
بعضی از انها که خون نوشیده اند
ارث جنگ عشق را پوشیده اند
عده ای حسن القضا را دیده اند
عده ای را بنز ها بلعیده اند
ای شکوه رفته امشب باز گرد!
این سکوت مرده را در هم نورد!
از نسیم شادی یاران بگو
از شکست حصر ابادان بگو
از شلمچه از فاو از بستان بگو
از شکوه رفته از مهران بگو
از همانهای که سر بر در زدند
روی فرش خون خود پر پر زدند
شب شکاران سحر اندوخته
از پرستو های در خود سوخته
زان همه گلهای که میبردی بگو
از بقایی از بروجردی بگو
پهلوانانی که سهرابی شدند
از پلنگانی که مهتابی شدند
ای جماعت جنگ یک اینه است
هفته تاریخ را ادینه است
لحظه ای از این همیشه بگذرید
اندرین اینه خود را بنگرید
عشق بود وداغ بود و سوز بود
اه گویی این همه دیروز بود
اینک اما در نگاهی راز نیست
در گلویی عقده اواز نیست
نسلهای جاودان فانی شدند
شعر ها هم انچه میدانی شدند
زنده های کمتر از مردارها
با شما یم ای غنیمت خوارها
بذر هفتادو دو امت در شما
بردگان سکه لعنت بر شما

باز دنیا کاسه خمر شماست
باز شیطان اولی الامر شماست
با همانهایم که بعد از اولی
شوکرانریختن در کام علی
باز ایا استخوانی در گلوست
باز ایا خوار در چشمان اوست
فانیان وادی بی سنگری!
تیغها مان مانده در اهنگری!
حاصل ان ماجراها حیرت است؟
میوه فرهنگ جبهه عشرت است؟
حاصل اغازها پایان شده است؟ 
میوه فرهنگ جبهه نان شده؟
شعله ها!سردیم ما سردیٍم ما
رخصتی شاید که بر گردیم ما
یسطرون هم رفت و ما نون مانده ایم
بعد لیلا باز مجنون مانده ایم
در تکاپوی شبیخون مانده ای
در سکوت خویش جیحون مانده ایم 
بعد اتمام بیابانها هنوز
ما بیابان گردو مجنون مانده ایم
بحر مرداب است بی امواج ای!
عشق یک شوخی است بی حلاج ای!
یکنفر از خویش دلگیرست باز
یک نفر بغضش گلوگیر است باز
زخمی ام اما نمک بی فایدهاست
درد دارم نی لبک بی فایدهاست
عاقبت اب از سر نوحم گذشت
لشگر چنگیز از روحم گذشت
جان من پوسید در شبغاره ها
اه ای خمپاره ها !خمپاره ها
خواب دیدم دیو بیعار کبود
در مسیل ارزوها خفته بود
خواب دیدم برفها باقی شدند
لحظه های مرده ام ساقی شدند
ای شهیدان!دردها برگشته اند
روزهامان را به شب اغشته اند
فصلهامان گونه ای دیگر شدند
چشمهامان مست وجادوگر شدند
روحامان سخت وتن الوده اند
اسمانهامان لجن الوده اند
هفته ها در هفته ها گم می شوند
وهمها فردای مردم می شوند......

 

 

یا حق




تاریخ : یکشنبه 92/6/31 | 3:28 عصر | نویسنده : ناهید یوسفی | نظر

  • پست بای
  • کوفه
  • کارت شارژ همراه اول