اگر ذره بین نگاه قوی باشد
در تمام صفحه های ورق خورده ی زندگی اثر انگشت او دیده می شود ...
چه بچه گانه است که فکر می کنیم
همه اش را به تنهایی رنگ کرده ایم ...
تمام نیمکتهای پارک دو نفره اند...
بی خیال..
به درخت تکیه میدهم...
شاید چشمهای ما نیاز داشته باشند
که گاهی با اشکهایمان شسته شوند،
تا بار دیگر زندگی را با نگاه شفافتری ببینیم.
همه رو صدا زدم؛
جزخـــــــــدا….
هیچ کس جوابم را نداد ؛
جزخــــــــــدا…..
به نام خدایی که دغدغه ی از دست دادنش را ندارم….
با خدا باید بنشینیم دو تایی،
دور میزی ترجیحا گرد
متقاعدش کنم که تنهایی چقدر درد بزرگی ست
تا لبخند بزرگی شاید،
بر صورتِ گرد ِ زمین نقاشی کند!!!
احساس پرانتزی را دارم
که همه ے اتفاقات خوب،
داخل آن اتفاق مے افتد .
آری ؛ خدا را مهمان قلب کوچکم کرده ام ...
معلم زبان می گوید: همه ی فعل های خواستن با to می آیند ..
من ... بی تو ... هیچ فعلی را نمی خواهم ...
من ... بی تو ... هیچ فعلی را نمی خواهم...
من ... بی تو ... هیچ فعلی را نمی خواهم .......
چه زیبا می گفت:
مترسک،وقتی نمی شود رفت ....
همین یک پا هم کافیست....
.: Weblog Themes By Pichak :.