سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

 

176318

 

مشاغل پر تنش برای زنان خطرناک تر از مردان است.
استرس های کاری و مشاغل پر تنش، سلامتی جسمی افراد را تحت تاثیر قرار داده و موجب بروز اختلالاتی همچون افزایش فشارخون، اختلال در خواب و بیماری های قلبی- عروقی می شوند.مطالعات اخیر نشان می دهند که مشاغل پر تنش برای زنان خطرناک تر از مردان است. چرا که استرس های محیط کار حتی قدرت باروری زنان را نیز تحت تاثیر قرار می دهند. بر اساس تحقیقات، استرس های شغلی موجب بروز اختلالاتی در سطح هورمون های زنان می شوند و استروژن که نوعی هورمون زنانه است با برخی آندروژن ها (هورمون های مردانه) جایگزین می گردد.

 

هورمون های مردانه با افزایش قدرت بدنی، استقامت و حس رقابت همراه هستند. افزایش سطح این هورمون ها در زنان موجب ابتلا به چاقی سیبی شکل (تجمع چربی در شکم) و کاهش قدرت باروری آنها می شود.

از سوی دیگر ثابت شده است که استرس باعث کاهش دو هورمون اساسی و موثر در تخمک گذاری زنان و بنابراین کاهش قدرت باروری آنها می شود




تاریخ : دوشنبه 92/7/8 | 4:35 عصر | نویسنده : ناهید یوسفی | نظر

زمینه های حمله عراق به کشور ما در 31شهریور1359 طولانی ترین جنگ را در منطقه پس از جنگهای صلیبی سبب گردید .

این جنگ که قرار بود براساس محاسبات عراق ظرف 3 الی چند هفته به انجام خود برسد :بیش از96 ماه را پشت سر گذارده که این رقم به تنهایی 27 بار طولانی تر از تمامی جنگ های میان اعراب واسرائیل می باشد.

           حضور مستقیم زنان در جبهه های جنگ

به شکل دفاع نظامی و امداد رسانی باشروع جنگ تعدادی از زنان ودختران درمناطق مرزی غرب وجنوب کشور اسلحه به دست گرفته و به دفاع پرداختند .

دراین زمان مخالفت هایی باحضور زنان درجبهه ها وجود داشت و هنوز همه افراد قادر به پذیرش حضورآنان نبوند.

درذهن اشخاص دفاع نظامی امری مردانه بود و زنان حق ورود به این عرصه رانداشتند .

دختران جوان که دفاع را به عنوان یک انسان حق طبیعی خود می دانستند باید برای اثباط این حق از سویی با دشمن مبارزه واز سویی دیگر دوستان را قانع می کردند .

حضورزنان درپشتیبانی و خدمات رسانی جنگ بسیاری از زنان به لحاظ موقعیت خانوادگی واجتماعی امکان اعزام به جبهه رانداشتند .

آنان که آرزومند حضور در جبهه وخدمت در صف رزمندگان بودند درشهرهای خود به شکل خود جوش ومردمی درمساجد ومدارس وحسینیه ها فعالیت های پشتیبانی جنگ را انجام می دادند .

ارسال بسته های مواد غذیی از آجیل وشیرینی و......همراه با نوشته ها ونامه های زیبا ودلگرم کننده ,ارسال لباس و پوشاک و وسائل مورد نیاز جبهه ها , ارسال پیام ها از طریق رادیو وتلوزیون , همه حاصل تلاش زنان در پشت جبهه بود.

جانشین سپاه انصارالحسین (ع)و فرمانده تیپ32 انصارالحسین (ع) گفت : زنان درهشت سال دفاع مقدس نقش مهم وارزنده ای  و ارزنده ای داشته و هم پای مردان ازکشور دفاع کردند.

......

 




تاریخ : یکشنبه 92/7/7 | 4:57 عصر | نویسنده : ناهید یوسفی | نظر

روزهای پنجشنبه، روز زیارت مزار پاک شهدا و مفقودین عزیز است؛ روزی که مردم و خانواده‌های آن عزیزان به یاد فرزندان شجاع و مخلص خویش بر سر مزار‌هایشان حاضر می‌شوند و از آن‌ها برای توفیق در زندگی خویش یاری می‌گیرند. 
در این پنجشنبه از روزهای مبارک دهه فجر انقلاب اسلامی، ضمن گرامیداشت یاد و خاطره همه شهدای دوران انقلاب و هشت سال دفاع مقدس، با این دلنوشته، آن بزرگان را مخاطب خویش قرار می‌دهیم؛ باشد که هیچ گاه نام و راه و یاد آنان را فراموش نکنیم. 
به دیدارتان آمده‌ام تا باز هم بر فراز این مزارهای زیبا ـ که عطر اخلاص می‌دهند ـ دعای فرج بخوانم.شهدا شهدا شهدا  شهدا  شهدا   شهدا   شهدا شهدا

 

امروز من مهمانم و شما میزبان؛ چگونه از من استقبال می‌کنید؟ 

دوست دارم به نگاهی من را با راه عشق آشنا کنید؛ به چراغی راه رستگاری را نشانم بدهید و به جرعه‌ای از شراب معرفت سیرابم سازید و به دعایی امیدم بخشید. 

هر بار که وصیتنامه شهیدی را می‌خوانم از خودم شرمنده می‌شوم؛ هر روزی که از برابر منزل شهیدی رد می‌شوم از خود خجالت می‌کشم؛ هر‌ گاه که از جلوی تابلوی شهیدی می‌گذرم بر خود می‌لرزم که آیا شما از ما راضی هستید و آیا ما آن گونه که باید به شما وفادار بوده‌ایم؟ 

آن روزهای سرشار از ایمان و اخلاص را با این روزهایی که ‌گاه به تزویر و ریا آلوده می‌شوند، مقایسه می‌کنم و تردید بر جانم می‌نشیند که مبادا از راهتان جدا شده باشیم! 

آن سال‌های سراسر صداقت و پاکی را به یاد می‌آورم و این زمانه‌ای را که ‌گاه دروغ و دورنگی بر چهره‌اش چنگ می‌اندازد، می‌بینم و بر خود نهیب می‌زنم که مبادا امانت شما را از یاد برده‌ایم؟ 

آن روزگاری را که همه یکرنگ و همدل بودند، به یاد می‌آورم و این روزگاری را که به بی‌اخلاقی‌های سیاسی و اجتماعی آلوده شده‌اند، می‌نگرم که ناگاه کسی نهیبم می‌زند: این تذهبون؟ 

امروز چقدر نگرانم که مبادا صدای شما در میان این هیاهو‌ها گم شود؛ امروز چقدر دلشوره دارم که مبادا فراموش کنیم نان و نمک انقلاب را خورده‌ایم و در بستر جمهوری اسلامی آرمیده‌ایم. 

مبادا فراموش کنیم رویش دوباره نخل‌های خم شده جنوب، سرافرازی دوباره کوه‌های غرب، خروش زیبای خلیج فارس و امنیت مرزهای شرقی همه از فداکاری و ایثار شماست. 

یقین دارم که همواره راه روشنتان را زنان و مردانی ادامه خواهند داد و جوانان این نسل هستند که بی‌اعتنا به همه تهدید‌ها و تطمیع‌های فرهنگی راهتان را می‌پیمایند و با شناخت مسیری که برای آن از هستی خویش گذشتید، به آرما‌‌ن‌هایتان وفادار خواهند بود. 

برادرهای مهربانم 

گمنام‌های بزرگ 

شما با صفا و صمیمیت با ما سخن می‌گفتید. با صداقت در میان مردم قدم می‌زدید. با تواضع به مردم سلام می‌کردید. با اخلاص در صفوف نمازهای جمعه و جماعت حاضر می‌شدید و لحظه لحظه‌هایتان با عشق به امام و اسلام و وطن و مردم می‌گذشت. به دنیا پشت پا زدید. خود را ندیدید و به بازاری رفتید که جان فروختید و بهشت خریدید. 

... و امروز در کنار این همه مردان و زنانی که به زیارت خاک شما آمده‌اند و در میان عطر بوی گلابی که این مادر بر سنگ قبر‌هایتان می‌پاشد، از شما می‌خواهم دعا کنید که در گیر و دار حوادث روزگار، لحظه‌ای از راه مستقیمی که شما جان بر سر آن باختید غافل نشویم.




تاریخ : یکشنبه 92/7/7 | 4:55 عصر | نویسنده : ناهید یوسفی | نظر
 لحظه به لحظه هشت سال دفاع مقدس را میگویم لحظاتی که سرشار بود ازخاطرات

 

 به یاد ماندنی .تصاویری شفاف از حماسه هاو دلاوریها ،اخلاص در طبق نهادن ها 

 

بانـــــگ جانسوز و روحانی دعای ندبه وزیارت عاشـــــوراها ، دست ها و سرهای 

 

 بریده وبدن های قطعه قطعه شده...

 

سخن از اقیانوسهایی است که  توان بیـــــــان کردنشان نیست شیردلانی را می گویم

 

که سرمــــست از شیرینی وصل به لقاء الله ،از همه زیبایی های دنیا چــشـم پوشیدند

 

ولذت شهادت چشمان با در خون غلطیدن بهشــــت را خریدند وچــه خوش معامله ای

 

بود .مبادا فراموش کنیم شــرح دلدادگــــی یاران خمینـی(ره)عزیزرا، حماسه آفرینانی

 

که بی هیچ چشـــــم داشتی آیین مهرورزی رابنیــان نهادند.بیایید از شهـــــــیدان درس

 

 بیاموزیم وبه قدر خویش توشه برداریــــــم ودعایمان این باشد:

 

 

 

     بارالها مبادا این دلدادگی ها ودلاورمردی ها ،افسانه دوردست

 

 

                       کـــــودکان فردایمان شود.

 

 

 

چند خط یادگاری...

 

 

 

زندگی زیباست اما

 

شهادت از آن زیباتر است .سلامت تن زیباست ، اما پرنده عشق

 

تن را قفسی مبیند که درباغ نهاده باشند... راز خون را جز شهدا

 

در نمی یابند . گردش خون در رگ هــای زندگی  شیرین است ،

 

اماریختن آن درپای محبوب شیرین تر،بگو بسیار شیرین تراست

 

راز خون در آنجاست که همه حیات به خون آن وابـــسته  است.

 

 

 





تاریخ : یکشنبه 92/7/7 | 4:55 عصر | نویسنده : ناهید یوسفی | نظر

یاد پلاک بخیر که شماره پرواز بود.

یاد چفیه بخیر که علامت زهد بود و برآورنده بسیاری از نیازها.

یاد پوتین هایی بخیرکه مشکی بودند اما از پس خود ذره ای تیرگی وتاریکی برجای نگذاشتند

یاد لباس هایی بخیر که از بس عزیز بودند، خدا زمین را به رنگ آنها آفرید.

یاد بی سیم بخیر که رابط ما و آسمان بود .

یاد مین بخیر که سکوی پرواز بود .

یاد گلوله ها بخیر که قاصد وصال بودند .

یاد سنگر بخیر که مفصل ترین میهمانی اشک و خلوص را بدون خرجهای کلان ترتیب می داد.

 

                          کوتاهی کردیم ... فریب خوردیم ... فراموش کردیم ...

 

 

                                      شهدا به خدا شرمنده ایم .. 

 

 

چه روزها شب و شبان سپیده شد،نیامدی

 

و انتــــــظار قامتش خمیده شد نیامدی

 

چه دیده ها به خون دل مزین و تو دیده ای

 

مگر به رقص شعله ها، به دیده ها نیامدی؟

 

 

 

 ((اللهم عجل لولیک الفرج))





تاریخ : یکشنبه 92/7/7 | 4:54 عصر | نویسنده : ناهید یوسفی | نظر

"به بهونه دفاع مقدس "

 

 

                                      رفتی تا در رگ‏های وطن، خون حیات جاری شود

سال‏هاست که آسمان، کوچ غریبت را بر شانه‏هایمان، پرنده می‏تکاند و آفتاب ، مسیر چشمانت را به انگشت نشان می‏دهد و می‏گرید.سال‏هاست که رفته‏ای و بادها، بوی پیراهنت را بر خاکریزهای بسیار، مویه می‏کنند. تو انعکاس روشن خورشید در رودخانه‏های سرخ حماسه‏ای.دلت ، دریا می‏نوشت و نگاهت ، توفان می‏سرود. برخاستی؛ آن هنگام که نفس‏های سرما، پنجره‏ها را سیاه کرده بود و شهر، می‏رفت که در اضطراب ثانیه‏های تجاوز، کمر خم کند. برخاستی و با قدم‏های استوارت در رگهای وطن، خون زندگی جاری شد.

 برای بال‏های زخمی‏مان دعا کن! صدایت را از حنجره کانال‏ها و سنگرها می‏شنوم.

می‏بینمت،پلاک برگردن و چفیه بر شانه، جاده‏های صلابت راپشت سرمی‏گذاری و خاک را لبخنــد می‏کاری.

پا در رکاب ستاره و باران ، آسمان عشق را تا دورترین‏ها درنوردیدی و اینک ، ما مانده‏ایم و این خاک مردابی. ما مانده‏ایم و تکثیر بی‏وقفه ابرهای خاکستری. رفته‏ای و باران‏ها را با خود برده‏ای و فصل‏هایمان ، بی‏جوانه و آفتاب مانده‏اند.

    با ما که مرثیه‏خوان در قفس‏ماندن خویشیم، از پرواز بگو و برای بال‏های زخمی‏مان دعا کن.

کوچه‏های شهر را که ورق می‏زنم ، نامت را بر پیشانی افتخار این سرزمین، درخشان می‏یابم. از پشت نیزارهای به خون نشسته صدایت می‏زنم ورودخانه‏های وطن، شکوه سُرخت رابه ترنم می‏آیند.

می‏ستایمت که شانه‏های شکوهمندت ، آبروی کوهستان‏هاست و اردیبهشت نگاهت ، در چشمان هیچ بهاری نمی‏گنجد.

می‏ستایمت که قانون جوانمردی را بر صفحه‏های تاریخ این دیار، حک کردی و سرانگشتان حماسی‏ات ، ثانیه‏های ظلم را به کام مستبدان زمین، جهنم کرده.

می‏خوانمت که چون سپیداران، پیوسته در اندیشه باران بودی.

از زندگی، شعری جز شهادت نمی‏دانیم.

تقویم‏ها جفا کرده‏اند، اگر تنها به چند روز برای شهیدان بسنده کنند. قلم‏های منظوم اگر کم بگذارند ، در حق خون ، کوتاهی کرده‏اند.

پوتین‏ها فقط اندکی از رشادت بچه‏ها را پیش بردند.

معبرها فقط مقداری باریک ، برای شناخت آنان گام برداشتند. کوله‏های همت آنان ، واکنش سبزی بود در برابر خزان‏زدگی و هجوم اتفاقِ پاییز. آنجا که آنان رفته بودند، چشم‏های ما، حرفی برای گفتن نداشت.همه حرف‏ها را با لبخند و گریه‏ها می‏زدند.خاکریزها، گواه خوبی هستند بر اشک‏های چکیده از دعای کمیل‏شان. شب‏های جمعه بعد از آنها، تاولی است بر گام‏های نرفته ما. اُنس با واژه‏های دنیایی، برای لب‏های ما ماند و شگفتا از آنان که در جبهه ، با لحن‏های متفاوت ، استقامت را به شعر درآوردند!

آن‏گاه که مفاتیح یا اسلحه به دست می‏گرفتند، غزل‏هایی از ملکوت ، در چهار گوشه سنگر گُل می‏کرد.

دنیایی از عرفان، گوشه‏ای از لبخند آنان بود و برای ما، چیزی جز همین واژگان اشک‏آلود نمانده است. در مرکز شهرمان ، بقعه‌ای بود که روی دیوار آن عکس شهدای شهر را می‌کشیدند! یادم هست روزی رسید که دیوار آن جایی برای یک عکس  شهید دیگر هم نداشت!

برادر! خواهر! ما بدهکاریم! پدر! مادر! همسر! فرزند! ما بدهکاریم. دوست! رفیق! آشنا! ما بدهکاریم. آقای مهندس! آقای دکتر! ما بدهکاریم. آقای معلم! استاد! کارگر! ما بدهکاریم. آقای وکیل! وزیر! نماینده! آقای رییس! ما بدهکاریم! ما به آن روزها و شبها بدهکاریم. ما به آن مادر و پدر که با اشک و گریه، فرزندشان را روانه جبهه کردند، بدهکاریم. به آن خانمی که بغضش را در گلو خفه کرد تا سد راه شوهرش نشود، به آن نوزاد سه ماهه که حسرت گفتن کلمه «بابا» را تا همیشه بر دل خواهد داشت، بدهکاریم. به مظلومیت آن شهیدی که دلش برای تنها دخترش تنگ می‌شد، اما فرصت بازگشت به خانه را نداشت، بدهکاریم. به بزرگی و غرور آن امیر ارتش که به او گفتند دخترت روی تخت بیمارستان منتظر دیدن توست، برگرد، اما او بخاطر صدها جوان هم سن و سال دخترش حاضر به ترک جبهه نشد و تنها زمانی به خانه برگشت، که جسد دخترش را دفن کرده بودند!... ما بدهکاریم. ما به اندازه قطرات اشک مادران و همسران ، به اندازه قطرات خون به ناحق ریخته ، بدهکاریم. به مظلومیت، معصومیت دختران و پسران بابا ندیده ، به گریه‌های شبانگاه همسران شوهر از دست داده ، بدهکاریم. به بزرگی پیرمردی که کمر خم نکرد و بر جنازه تنها فرزندش نماز خواند، بدهکاریم. ما به نام هزاران هزار شهید ، جانباز، اسیر، به هزاران هزار خانواده ، هزاران هزار پدر و مادر، هزاران هزار کوچه که نام شهید را بر آن گذاشته‌اند ، بدهکاریم. ما به امام (ره)  ...

ما به ایران، به اسلام بدهکاریم.....

 

حال خود دانید!!  




تاریخ : یکشنبه 92/7/7 | 4:53 عصر | نویسنده : ناهید یوسفی | نظر

کوچه‏هایى که هر کدام به نام شهیدى آذین شده، فراموشى ما را جار مى‏زند؛ آن گاه که از مرثیه خون شهید، تنها آهنگ پروازش را مى‏شنویم، آن گاه که در پس گریه‏هاى مادر شهید، زبانى براى تسلى نداریم؛ جز مشتى واژه‏هاى کلیشه؛ جز الفاظى که نشان بى‏دردى ماست.

 

 

فلسفه خون شهید

شهدا رفتند تا ما ماندن را دریابیم. فلسفه خون شهید، جز پیام روشن حرکت نیست؛ حال آنکه خیابان‏هاى غبار گرفته در هجوم معصیت، سال‏هاست وجدان زمان را زیر سؤال برده است. بازارهاى مسخ شده در هیاهوى نان، سالیانى است حقیقت ایمان را به حراج گذاشته است.

میراث شهیدان

به هوش باشیم که شهدا، چشم بیدار تاریخند و هر لحظه، در شهود زوایاى عمل ما. یادمان باشد، ما میراث دار حریم مردانى هستیم که رایحه معاد را در کالبد جهان ما دمیده‏اند؛ شهدایى که مصداق بارز حضورند و تجلّى آشکار هدایت.

 

فراخوان شهادت

یادمان باشد راه دراز است و مقصد بلند!

یادمان باشد این جاده را چراغ خون شهدا روشن نگاه داشته تا ما به سلامت بگذریم!

یادمان باشد که شهدا، تاوان فراموشى خاک را به قیمت نفس‏هایشان پرداختند؛ تا امروز من و تو، بر هم نهیب زنیم که دارد دیر مى‏شود. باید برخاست و صداى همیشه جارى شهیدان را دریافت که از مصدر عاشورا، ما را به حضورى پر رونق فرا مى‏خوانند.

 

جنگ تمام نشده است

جنگ به پایان نرسیده است! همان گونه که اُحُد نیمه‏ای پنهان داشت. مبادا غنیمت، هزیمت ما را رقم بزند و زرق و برق سال‏های آرامش، چشم‏های نافذمان را کور کنند!

                                           همیشه به یاد شهدا باشیم

 

 




تاریخ : یکشنبه 92/7/7 | 4:53 عصر | نویسنده : ناهید یوسفی | نظر

شیواترین شعر شهادت

 

تو رفتی و بغضی عمیق بر گلوگاه زندگی ام نشست و اندوه در چشم لحظه های لال، بال گشود.رفتنت به رؤیا می مانست و باز آمدنت به افسانه ای پریشان.در پرده های خواب ها و خیال ها، به دنبال ردّ پای نگاهت می گردم و سایه ی تبسّمی شیرین که همزاد لبانت بود.با بهار رفتی و با خزان، باز آمدی؛ چونان سرخ گل های پریشان در باد.باز آمدی و کبوترانه بر صحن و سرای دلم بال گشودی، چرخی زدی و نشستی و هر چه غم و درد در نگاه اندوهم ته نشین شد.گفته بودم که بیایی غم دل با تو بگویم         چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیاییآهوی گریز پای من! این گونه از من مگریز! بگذار در آغوشت کشم!بگذار سیر ببینمت، بالا بلند تماشایی!آشوب یادت، ببین چه گونه هستی دلم را به باد داده است!این اشک ها، این اشک های پریشان، آخرین دسترنج حیات منند، بی تو؛ آخرین دسترنج حیاتم ارزانی تو باد!با بهار رفتی و با خزان باز آمدی؛ چونان شقایقی شکفته به صحرا؛ با قامتی شکسته، با نگاهی فرو بسته، با چهره ای تکیده، با دلی داغدار و با داغی ماندگار!تو آبروی بهار بودی و من بی تو سردترین زمستانم!تو آن کوهِ شکوهمندی و من پژواک صدایی فراموش!تو آفتابی و من سایه ای محو در تپّه ماهورهای توهّم!تو صبحی و من شبنمی فرو چکیده از چشمان روزگار!تو شکوفه ای و من مشامی مسموم!تو شیواترین شعر شهادتی و من غریو گنگی در گوش های ناشنوا!با این عمر کوتاه، آه! به سرنوشت شتابزده ی یک گل مانند تری و به ثانیه های حیات یک شهاب کوچک.بزرگ بودی؛ آن قدر بزرگ که یک دریا بسیجی، آمال و آرزوهاشان را در خطوط روشن چهره ات می خواندند. تو آینه ی تمام نمای عشق و عرفان و جهاد بودی! تو مجنون مسلّح جزیره ی مجنون و لیلای محبوب لشکری! آنان را این گونه به خود وامگذار! ببین! دلتنگ تواند این نیلوفران خاکی، پس به تبسّمی،به تکلّمی، به اشاره ی دستی دلنواز بنوازشان. ای مهربان تر از نسیم با غنچه های نوشکفته ی باغ!یک کوه پایداری، یک دریا تلاطم، یک اقیانوس آرامش، یک دنیا ایمان و یک جهان، جهاد؛ این ها میراث ماندگار توست؛ برای نسلی سرفراز که با تو زیستند، با تو گریستند، با دم گرم و گیرایت خدایی شدند و بر مدار حق هوهو زدند و منظومه ای شعله ور گشتند.برای آنان که معجزه ی بزرگ قرن خمینی را از پس غبار قرون، در آیینه ی جهاد تو می بینند.آه! چه حقیرند این واژه های لال؛ آن گاه که در تو درنگ می کنند و شکسته و خسته، بی آن که به تصویرت کشند، فرو می مانند!شاید تو همان آرزوی به دل نشسته و بر زبان نیامده ای که عطر حضورش همیشه بر زبان ذایقه می وزد و احساس خوشایند برآمدنش، فریباترش ساخته است!تو بودی و هزار پنجره خوبی بر ما گشوده بود. تو رفتی و هزار پنجره خوبی هنوز هم بر ما گشوده است؛ هزار پنجره نور، هزار پنجره شور، هزار پنجره اندوه شیرین.من اندوهت را به هیچ چیز نمی دهم. اندوه تو یک بهار، قناری است؛ آوازه خوان این قفس کوچک دلم.من با تو یک بهار داشتم، بی تو، شاخه ای شب بو. بهارم تو بودی و شاید بهانه ی بودنم. بی تو اما یک شاخه شب بو هنوز هست؛ لیلای من، لیلای تو، لیلای ما، آه، مجنونیِ خدای شقایق ها، شهید!همیشه به یاد شهدا باشیم

 




تاریخ : یکشنبه 92/7/7 | 4:52 عصر | نویسنده : ناهید یوسفی | نظر

تمام این سرزمینِ سرافراز، تمام خاک این وطن، شقایق‏زار است. 

در هر کجا که هستی، هر گوشه این خاک که قدم برمی‏داری، با چشم‏های مُترصد، نگاه کن

که مبادا روی خون لاله‏ها پا بگذاری!
این دیار سربلند، فصل‏های سرخ و خونینی را پشت سر گذاشته است. روزگاری این پهناور دلیر، اَنارستان بود. اَنارهای عاشق، با سینه‏های خونین، در همه جا رسته بودند. خزان که نه، اما موسمی رسید که اَنارها همه بر خاک اُفتادند و خونشان در تمام ایران زمین جریان گرفت. و از آن همه خون بی‏باک، مرز تا مرز، شقایق رویید و سرفرازی و سربلندی رواج گرفت.
شهدا، همیشه هستند
کبوتر بودند آنها که ناگاه، پرکشیدند و در آسمان، به ابرازی ابدی رسیدند؛ کبوترانی که در یک سحرگاه، ندای رستاخیز در گوششان طنین‏افکن شد و با کوله‏باری از اخلاص بر دوش، لبیک‏گوی دعوت معبود شدند.
کبوتران دلاور، قهرمان‏های بی‏مانند این سرزمین، خاک سبز وطن را از دسترس فتنه‏ها و دشمنی‏ها بیرون کشیدند و اهریمن را در جای خود نشاندند.
اگرچه رد پای رفتنشان، تا ابد بر شانه‏های زمانه باقی است؛ آنها همیشه هستند و جاده‏ای که فراروی ما گستردند، تکلیف تمام لحظه‏هامان را روشن کرده است.
رفتن همیشه تلخ نیست. گاه، رفتن‏ها از همان آغاز، مؤیّد رسیدن است. پرپر شدن، همیشه اشک‏آلود نیست؛ گاه، حماسه‏ای زبانزد است.
باید این خاک فرا رفته تا آسمان را که میراث خون‏های شهید و بی‏باک است، با دست‏های خداخواهی و با باور بی‏تردید، در آغوش بگیریم و پاسدار این مرز روبه خدا باشیم.
هراسی نیست؛ خداوند، بالای سرِ ایمان ما سایه دارد.
هراسی نیست؛ مؤمنان، رستگاران همیشه‏اند.
«نهراسید و اندوهگین مباشید که شما برترید؛ اگر به خداوند ایمان دارید».
راه بهار، بسته نیست
راه بهار، بسته نیست. هرگوشه اشارت چشمان پیرمیخانه، سجاده به سوی بهار می‏سازد. شال و کلاه کرده‏ام تا از جاده خونین لاله‏ها بگذرم. می‏خواهم به جاده‏ای بروم که در آن، علایم راهنمایی بندگی گذاشته‏اند؛ جاده‏ای که با لبخند از آن گذشتید و من با وضو باید بگذرم. اکنون، می‏خواهم

 با طهارت کلامتان و استعانت شفاعتتان و نیت امامتان، وضو کنم.
لاله، از جویبار خودسازی آب می‏خورد
خون، اولین رنگ نقاشی ما در بهار بود. همسنگرم  می‏گفت، اگر لاله‏ای نروید، بهاری نمی‏آید

و من برای آمدن بهار معرفت، هر روز، هزار بار شهیدان را یاد می کنم ، هر روز، هزار بار روی

 مین توبه می‏روم.
همسنگرم  می‏گفت، لاله‏ها از جویبار خودسازی آب می‏خورند؛ نه از آبراه خودپرستی. می‏خواهم جهانی به 
رنگ مردانگی شما بسازم.

خواب را از من بگیرید، ای صاعقه‏ها که جبر زمانه، صدای چکاچک شمشیر را از من دریغ کرده است! بر من بشورید،

ای امتحان‏های طاقت‏فرسای جهاد اصغر؛ می‏خواهم از نگاه مادران پسر مرده، درس مردانگی بگیرم.
بازی چوگان نفس را به تماشا نخواهم ایستاد؛ گوی سبقت از جهان باید ربود!
یادم هست، هر وقت از سختی توبه، روی دلم زرد شد، به قاب عکس شهیدی نگاه کنم.
فقط به نام شهید

یادشان گرامی و راهشان پر رهرو باد.

 




تاریخ : یکشنبه 92/7/7 | 4:52 عصر | نویسنده : ناهید یوسفی | نظر




تاریخ : جمعه 92/7/5 | 1:6 عصر | نویسنده : ناهید یوسفی | نظر

  • پست بای
  • کوفه
  • کارت شارژ همراه اول