هورمون های مردانه با افزایش قدرت بدنی، استقامت و حس رقابت همراه هستند. افزایش سطح این هورمون ها در زنان موجب ابتلا به چاقی سیبی شکل (تجمع چربی در شکم) و کاهش قدرت باروری آنها می شود.
از سوی دیگر ثابت شده است که استرس باعث کاهش دو هورمون اساسی و موثر در تخمک گذاری زنان و بنابراین کاهش قدرت باروری آنها می شود
زمینه های حمله عراق به کشور ما در 31شهریور1359 طولانی ترین جنگ را در منطقه پس از جنگهای صلیبی سبب گردید .
این جنگ که قرار بود براساس محاسبات عراق ظرف 3 الی چند هفته به انجام خود برسد :بیش از96 ماه را پشت سر گذارده که این رقم به تنهایی 27 بار طولانی تر از تمامی جنگ های میان اعراب واسرائیل می باشد.
حضور مستقیم زنان در جبهه های جنگ
به شکل دفاع نظامی و امداد رسانی باشروع جنگ تعدادی از زنان ودختران درمناطق مرزی غرب وجنوب کشور اسلحه به دست گرفته و به دفاع پرداختند .
دراین زمان مخالفت هایی باحضور زنان درجبهه ها وجود داشت و هنوز همه افراد قادر به پذیرش حضورآنان نبوند.
درذهن اشخاص دفاع نظامی امری مردانه بود و زنان حق ورود به این عرصه رانداشتند .
دختران جوان که دفاع را به عنوان یک انسان حق طبیعی خود می دانستند باید برای اثباط این حق از سویی با دشمن مبارزه واز سویی دیگر دوستان را قانع می کردند .
حضورزنان درپشتیبانی و خدمات رسانی جنگ بسیاری از زنان به لحاظ موقعیت خانوادگی واجتماعی امکان اعزام به جبهه رانداشتند .
آنان که آرزومند حضور در جبهه وخدمت در صف رزمندگان بودند درشهرهای خود به شکل خود جوش ومردمی درمساجد ومدارس وحسینیه ها فعالیت های پشتیبانی جنگ را انجام می دادند .
ارسال بسته های مواد غذیی از آجیل وشیرینی و......همراه با نوشته ها ونامه های زیبا ودلگرم کننده ,ارسال لباس و پوشاک و وسائل مورد نیاز جبهه ها , ارسال پیام ها از طریق رادیو وتلوزیون , همه حاصل تلاش زنان در پشت جبهه بود.
جانشین سپاه انصارالحسین (ع)و فرمانده تیپ32 انصارالحسین (ع) گفت : زنان درهشت سال دفاع مقدس نقش مهم وارزنده ای و ارزنده ای داشته و هم پای مردان ازکشور دفاع کردند.
......
روزهای پنجشنبه، روز زیارت مزار پاک شهدا و مفقودین عزیز است؛ روزی که مردم و خانوادههای آن عزیزان به یاد فرزندان شجاع و مخلص خویش بر سر مزارهایشان حاضر میشوند و از آنها برای توفیق در زندگی خویش یاری میگیرند.
در این پنجشنبه از روزهای مبارک دهه فجر انقلاب اسلامی، ضمن گرامیداشت یاد و خاطره همه شهدای دوران انقلاب و هشت سال دفاع مقدس، با این دلنوشته، آن بزرگان را مخاطب خویش قرار میدهیم؛ باشد که هیچ گاه نام و راه و یاد آنان را فراموش نکنیم.
به دیدارتان آمدهام تا باز هم بر فراز این مزارهای زیبا ـ که عطر اخلاص میدهند ـ دعای فرج بخوانم.شهدا شهدا شهدا شهدا شهدا شهدا شهدا شهدا
امروز من مهمانم و شما میزبان؛ چگونه از من استقبال میکنید؟
دوست دارم به نگاهی من را با راه عشق آشنا کنید؛ به چراغی راه رستگاری را نشانم بدهید و به جرعهای از شراب معرفت سیرابم سازید و به دعایی امیدم بخشید.
هر بار که وصیتنامه شهیدی را میخوانم از خودم شرمنده میشوم؛ هر روزی که از برابر منزل شهیدی رد میشوم از خود خجالت میکشم؛ هر گاه که از جلوی تابلوی شهیدی میگذرم بر خود میلرزم که آیا شما از ما راضی هستید و آیا ما آن گونه که باید به شما وفادار بودهایم؟
آن روزهای سرشار از ایمان و اخلاص را با این روزهایی که گاه به تزویر و ریا آلوده میشوند، مقایسه میکنم و تردید بر جانم مینشیند که مبادا از راهتان جدا شده باشیم!
آن سالهای سراسر صداقت و پاکی را به یاد میآورم و این زمانهای را که گاه دروغ و دورنگی بر چهرهاش چنگ میاندازد، میبینم و بر خود نهیب میزنم که مبادا امانت شما را از یاد بردهایم؟
آن روزگاری را که همه یکرنگ و همدل بودند، به یاد میآورم و این روزگاری را که به بیاخلاقیهای سیاسی و اجتماعی آلوده شدهاند، مینگرم که ناگاه کسی نهیبم میزند: این تذهبون؟
امروز چقدر نگرانم که مبادا صدای شما در میان این هیاهوها گم شود؛ امروز چقدر دلشوره دارم که مبادا فراموش کنیم نان و نمک انقلاب را خوردهایم و در بستر جمهوری اسلامی آرمیدهایم.
مبادا فراموش کنیم رویش دوباره نخلهای خم شده جنوب، سرافرازی دوباره کوههای غرب، خروش زیبای خلیج فارس و امنیت مرزهای شرقی همه از فداکاری و ایثار شماست.
یقین دارم که همواره راه روشنتان را زنان و مردانی ادامه خواهند داد و جوانان این نسل هستند که بیاعتنا به همه تهدیدها و تطمیعهای فرهنگی راهتان را میپیمایند و با شناخت مسیری که برای آن از هستی خویش گذشتید، به آرمانهایتان وفادار خواهند بود.
برادرهای مهربانم
گمنامهای بزرگ
شما با صفا و صمیمیت با ما سخن میگفتید. با صداقت در میان مردم قدم میزدید. با تواضع به مردم سلام میکردید. با اخلاص در صفوف نمازهای جمعه و جماعت حاضر میشدید و لحظه لحظههایتان با عشق به امام و اسلام و وطن و مردم میگذشت. به دنیا پشت پا زدید. خود را ندیدید و به بازاری رفتید که جان فروختید و بهشت خریدید.
... و امروز در کنار این همه مردان و زنانی که به زیارت خاک شما آمدهاند و در میان عطر بوی گلابی که این مادر بر سنگ قبرهایتان میپاشد، از شما میخواهم دعا کنید که در گیر و دار حوادث روزگار، لحظهای از راه مستقیمی که شما جان بر سر آن باختید غافل نشویم.
به یاد ماندنی .تصاویری شفاف از حماسه هاو دلاوریها ،اخلاص در طبق نهادن ها
بانـــــگ جانسوز و روحانی دعای ندبه وزیارت عاشـــــوراها ، دست ها و سرهای
بریده وبدن های قطعه قطعه شده...
سخن از اقیانوسهایی است که توان بیـــــــان کردنشان نیست شیردلانی را می گویم
که سرمــــست از شیرینی وصل به لقاء الله ،از همه زیبایی های دنیا چــشـم پوشیدند
ولذت شهادت چشمان با در خون غلطیدن بهشــــت را خریدند وچــه خوش معامله ای
بود .مبادا فراموش کنیم شــرح دلدادگــــی یاران خمینـی(ره)عزیزرا، حماسه آفرینانی
که بی هیچ چشـــــم داشتی آیین مهرورزی رابنیــان نهادند.بیایید از شهـــــــیدان درس
بیاموزیم وبه قدر خویش توشه برداریــــــم ودعایمان این باشد:
بارالها مبادا این دلدادگی ها ودلاورمردی ها ،افسانه دوردست
کـــــودکان فردایمان شود.
چند خط یادگاری...
زندگی زیباست اما
شهادت از آن زیباتر است .سلامت تن زیباست ، اما پرنده عشق
تن را قفسی مبیند که درباغ نهاده باشند... راز خون را جز شهدا
در نمی یابند . گردش خون در رگ هــای زندگی شیرین است ،
اماریختن آن درپای محبوب شیرین تر،بگو بسیار شیرین تراست
راز خون در آنجاست که همه حیات به خون آن وابـــسته است.
یاد پلاک بخیر که شماره پرواز بود.
یاد چفیه بخیر که علامت زهد بود و برآورنده بسیاری از نیازها.
یاد پوتین هایی بخیرکه مشکی بودند اما از پس خود ذره ای تیرگی وتاریکی برجای نگذاشتند
یاد لباس هایی بخیر که از بس عزیز بودند، خدا زمین را به رنگ آنها آفرید.
یاد بی سیم بخیر که رابط ما و آسمان بود .
یاد مین بخیر که سکوی پرواز بود .
یاد گلوله ها بخیر که قاصد وصال بودند .
یاد سنگر بخیر که مفصل ترین میهمانی اشک و خلوص را بدون خرجهای کلان ترتیب می داد.
کوتاهی کردیم ... فریب خوردیم ... فراموش کردیم ...
شهدا به خدا شرمنده ایم ..
چه روزها شب و شبان سپیده شد،نیامدی
و انتــــــظار قامتش خمیده شد نیامدی
چه دیده ها به خون دل مزین و تو دیده ای
مگر به رقص شعله ها، به دیده ها نیامدی؟
((اللهم عجل لولیک الفرج))
"به بهونه دفاع مقدس "
رفتی تا در رگهای وطن، خون حیات جاری شود
سالهاست که آسمان، کوچ غریبت را بر شانههایمان، پرنده میتکاند و آفتاب ، مسیر چشمانت را به انگشت نشان میدهد و میگرید.سالهاست که رفتهای و بادها، بوی پیراهنت را بر خاکریزهای بسیار، مویه میکنند. تو انعکاس روشن خورشید در رودخانههای سرخ حماسهای.دلت ، دریا مینوشت و نگاهت ، توفان میسرود. برخاستی؛ آن هنگام که نفسهای سرما، پنجرهها را سیاه کرده بود و شهر، میرفت که در اضطراب ثانیههای تجاوز، کمر خم کند. برخاستی و با قدمهای استوارت در رگهای وطن، خون زندگی جاری شد.
برای بالهای زخمیمان دعا کن! صدایت را از حنجره کانالها و سنگرها میشنوم.
میبینمت،پلاک برگردن و چفیه بر شانه، جادههای صلابت راپشت سرمیگذاری و خاک را لبخنــد میکاری.
پا در رکاب ستاره و باران ، آسمان عشق را تا دورترینها درنوردیدی و اینک ، ما ماندهایم و این خاک مردابی. ما ماندهایم و تکثیر بیوقفه ابرهای خاکستری. رفتهای و بارانها را با خود بردهای و فصلهایمان ، بیجوانه و آفتاب ماندهاند.
با ما که مرثیهخوان در قفسماندن خویشیم، از پرواز بگو و برای بالهای زخمیمان دعا کن.
کوچههای شهر را که ورق میزنم ، نامت را بر پیشانی افتخار این سرزمین، درخشان مییابم. از پشت نیزارهای به خون نشسته صدایت میزنم ورودخانههای وطن، شکوه سُرخت رابه ترنم میآیند.
میستایمت که شانههای شکوهمندت ، آبروی کوهستانهاست و اردیبهشت نگاهت ، در چشمان هیچ بهاری نمیگنجد.
میستایمت که قانون جوانمردی را بر صفحههای تاریخ این دیار، حک کردی و سرانگشتان حماسیات ، ثانیههای ظلم را به کام مستبدان زمین، جهنم کرده.
میخوانمت که چون سپیداران، پیوسته در اندیشه باران بودی.
از زندگی، شعری جز شهادت نمیدانیم.
تقویمها جفا کردهاند، اگر تنها به چند روز برای شهیدان بسنده کنند. قلمهای منظوم اگر کم بگذارند ، در حق خون ، کوتاهی کردهاند.
پوتینها فقط اندکی از رشادت بچهها را پیش بردند.
معبرها فقط مقداری باریک ، برای شناخت آنان گام برداشتند. کولههای همت آنان ، واکنش سبزی بود در برابر خزانزدگی و هجوم اتفاقِ پاییز. آنجا که آنان رفته بودند، چشمهای ما، حرفی برای گفتن نداشت.همه حرفها را با لبخند و گریهها میزدند.خاکریزها، گواه خوبی هستند بر اشکهای چکیده از دعای کمیلشان. شبهای جمعه بعد از آنها، تاولی است بر گامهای نرفته ما. اُنس با واژههای دنیایی، برای لبهای ما ماند و شگفتا از آنان که در جبهه ، با لحنهای متفاوت ، استقامت را به شعر درآوردند!
آنگاه که مفاتیح یا اسلحه به دست میگرفتند، غزلهایی از ملکوت ، در چهار گوشه سنگر گُل میکرد.
دنیایی از عرفان، گوشهای از لبخند آنان بود و برای ما، چیزی جز همین واژگان اشکآلود نمانده است. در مرکز شهرمان ، بقعهای بود که روی دیوار آن عکس شهدای شهر را میکشیدند! یادم هست روزی رسید که دیوار آن جایی برای یک عکس شهید دیگر هم نداشت!
برادر! خواهر! ما بدهکاریم! پدر! مادر! همسر! فرزند! ما بدهکاریم. دوست! رفیق! آشنا! ما بدهکاریم. آقای مهندس! آقای دکتر! ما بدهکاریم. آقای معلم! استاد! کارگر! ما بدهکاریم. آقای وکیل! وزیر! نماینده! آقای رییس! ما بدهکاریم! ما به آن روزها و شبها بدهکاریم. ما به آن مادر و پدر که با اشک و گریه، فرزندشان را روانه جبهه کردند، بدهکاریم. به آن خانمی که بغضش را در گلو خفه کرد تا سد راه شوهرش نشود، به آن نوزاد سه ماهه که حسرت گفتن کلمه «بابا» را تا همیشه بر دل خواهد داشت، بدهکاریم. به مظلومیت آن شهیدی که دلش برای تنها دخترش تنگ میشد، اما فرصت بازگشت به خانه را نداشت، بدهکاریم. به بزرگی و غرور آن امیر ارتش که به او گفتند دخترت روی تخت بیمارستان منتظر دیدن توست، برگرد، اما او بخاطر صدها جوان هم سن و سال دخترش حاضر به ترک جبهه نشد و تنها زمانی به خانه برگشت، که جسد دخترش را دفن کرده بودند!... ما بدهکاریم. ما به اندازه قطرات اشک مادران و همسران ، به اندازه قطرات خون به ناحق ریخته ، بدهکاریم. به مظلومیت، معصومیت دختران و پسران بابا ندیده ، به گریههای شبانگاه همسران شوهر از دست داده ، بدهکاریم. به بزرگی پیرمردی که کمر خم نکرد و بر جنازه تنها فرزندش نماز خواند، بدهکاریم. ما به نام هزاران هزار شهید ، جانباز، اسیر، به هزاران هزار خانواده ، هزاران هزار پدر و مادر، هزاران هزار کوچه که نام شهید را بر آن گذاشتهاند ، بدهکاریم. ما به امام (ره) ...
ما به ایران، به اسلام بدهکاریم.....
حال خود دانید!!
کوچههایى که هر کدام به نام شهیدى آذین شده، فراموشى ما را جار مىزند؛ آن گاه که از مرثیه خون شهید، تنها آهنگ پروازش را مىشنویم، آن گاه که در پس گریههاى مادر شهید، زبانى براى تسلى نداریم؛ جز مشتى واژههاى کلیشه؛ جز الفاظى که نشان بىدردى ماست.
فلسفه خون شهید
شهدا رفتند تا ما ماندن را دریابیم. فلسفه خون شهید، جز پیام روشن حرکت نیست؛ حال آنکه خیابانهاى غبار گرفته در هجوم معصیت، سالهاست وجدان زمان را زیر سؤال برده است. بازارهاى مسخ شده در هیاهوى نان، سالیانى است حقیقت ایمان را به حراج گذاشته است.
میراث شهیدان
به هوش باشیم که شهدا، چشم بیدار تاریخند و هر لحظه، در شهود زوایاى عمل ما. یادمان باشد، ما میراث دار حریم مردانى هستیم که رایحه معاد را در کالبد جهان ما دمیدهاند؛ شهدایى که مصداق بارز حضورند و تجلّى آشکار هدایت.
فراخوان شهادت
یادمان باشد راه دراز است و مقصد بلند!
یادمان باشد این جاده را چراغ خون شهدا روشن نگاه داشته تا ما به سلامت بگذریم!
یادمان باشد که شهدا، تاوان فراموشى خاک را به قیمت نفسهایشان پرداختند؛ تا امروز من و تو، بر هم نهیب زنیم که دارد دیر مىشود. باید برخاست و صداى همیشه جارى شهیدان را دریافت که از مصدر عاشورا، ما را به حضورى پر رونق فرا مىخوانند.
جنگ تمام نشده است
جنگ به پایان نرسیده است! همان گونه که اُحُد نیمهای پنهان داشت. مبادا غنیمت، هزیمت ما را رقم بزند و زرق و برق سالهای آرامش، چشمهای نافذمان را کور کنند!
همیشه به یاد شهدا باشیم
شیواترین شعر شهادت
تو رفتی و بغضی عمیق بر گلوگاه زندگی ام نشست و اندوه در چشم لحظه های لال، بال گشود.رفتنت به رؤیا می مانست و باز آمدنت به افسانه ای پریشان.در پرده های خواب ها و خیال ها، به دنبال ردّ پای نگاهت می گردم و سایه ی تبسّمی شیرین که همزاد لبانت بود.با بهار رفتی و با خزان، باز آمدی؛ چونان سرخ گل های پریشان در باد.باز آمدی و کبوترانه بر صحن و سرای دلم بال گشودی، چرخی زدی و نشستی و هر چه غم و درد در نگاه اندوهم ته نشین شد.گفته بودم که بیایی غم دل با تو بگویم چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیاییآهوی گریز پای من! این گونه از من مگریز! بگذار در آغوشت کشم!بگذار سیر ببینمت، بالا بلند تماشایی!آشوب یادت، ببین چه گونه هستی دلم را به باد داده است!این اشک ها، این اشک های پریشان، آخرین دسترنج حیات منند، بی تو؛ آخرین دسترنج حیاتم ارزانی تو باد!با بهار رفتی و با خزان باز آمدی؛ چونان شقایقی شکفته به صحرا؛ با قامتی شکسته، با نگاهی فرو بسته، با چهره ای تکیده، با دلی داغدار و با داغی ماندگار!تو آبروی بهار بودی و من بی تو سردترین زمستانم!تو آن کوهِ شکوهمندی و من پژواک صدایی فراموش!تو آفتابی و من سایه ای محو در تپّه ماهورهای توهّم!تو صبحی و من شبنمی فرو چکیده از چشمان روزگار!تو شکوفه ای و من مشامی مسموم!تو شیواترین شعر شهادتی و من غریو گنگی در گوش های ناشنوا!با این عمر کوتاه، آه! به سرنوشت شتابزده ی یک گل مانند تری و به ثانیه های حیات یک شهاب کوچک.بزرگ بودی؛ آن قدر بزرگ که یک دریا بسیجی، آمال و آرزوهاشان را در خطوط روشن چهره ات می خواندند. تو آینه ی تمام نمای عشق و عرفان و جهاد بودی! تو مجنون مسلّح جزیره ی مجنون و لیلای محبوب لشکری! آنان را این گونه به خود وامگذار! ببین! دلتنگ تواند این نیلوفران خاکی، پس به تبسّمی،به تکلّمی، به اشاره ی دستی دلنواز بنوازشان. ای مهربان تر از نسیم با غنچه های نوشکفته ی باغ!یک کوه پایداری، یک دریا تلاطم، یک اقیانوس آرامش، یک دنیا ایمان و یک جهان، جهاد؛ این ها میراث ماندگار توست؛ برای نسلی سرفراز که با تو زیستند، با تو گریستند، با دم گرم و گیرایت خدایی شدند و بر مدار حق هوهو زدند و منظومه ای شعله ور گشتند.برای آنان که معجزه ی بزرگ قرن خمینی را از پس غبار قرون، در آیینه ی جهاد تو می بینند.آه! چه حقیرند این واژه های لال؛ آن گاه که در تو درنگ می کنند و شکسته و خسته، بی آن که به تصویرت کشند، فرو می مانند!شاید تو همان آرزوی به دل نشسته و بر زبان نیامده ای که عطر حضورش همیشه بر زبان ذایقه می وزد و احساس خوشایند برآمدنش، فریباترش ساخته است!تو بودی و هزار پنجره خوبی بر ما گشوده بود. تو رفتی و هزار پنجره خوبی هنوز هم بر ما گشوده است؛ هزار پنجره نور، هزار پنجره شور، هزار پنجره اندوه شیرین.من اندوهت را به هیچ چیز نمی دهم. اندوه تو یک بهار، قناری است؛ آوازه خوان این قفس کوچک دلم.من با تو یک بهار داشتم، بی تو، شاخه ای شب بو. بهارم تو بودی و شاید بهانه ی بودنم. بی تو اما یک شاخه شب بو هنوز هست؛ لیلای من، لیلای تو، لیلای ما، آه، مجنونیِ خدای شقایق ها، شهید!همیشه به یاد شهدا باشیم
تمام این سرزمینِ سرافراز، تمام خاک این وطن، شقایقزار است.
در هر کجا که هستی، هر گوشه این خاک که قدم برمیداری، با چشمهای مُترصد، نگاه کن
که مبادا روی خون لالهها پا بگذاری!
این دیار سربلند، فصلهای سرخ و خونینی را پشت سر گذاشته است. روزگاری این پهناور دلیر، اَنارستان بود. اَنارهای عاشق، با سینههای خونین، در همه جا رسته بودند. خزان که نه، اما موسمی رسید که اَنارها همه بر خاک اُفتادند و خونشان در تمام ایران زمین جریان گرفت. و از آن همه خون بیباک، مرز تا مرز، شقایق رویید و سرفرازی و سربلندی رواج گرفت.
شهدا، همیشه هستند
کبوتر بودند آنها که ناگاه، پرکشیدند و در آسمان، به ابرازی ابدی رسیدند؛ کبوترانی که در یک سحرگاه، ندای رستاخیز در گوششان طنینافکن شد و با کولهباری از اخلاص بر دوش، لبیکگوی دعوت معبود شدند.
کبوتران دلاور، قهرمانهای بیمانند این سرزمین، خاک سبز وطن را از دسترس فتنهها و دشمنیها بیرون کشیدند و اهریمن را در جای خود نشاندند.
اگرچه رد پای رفتنشان، تا ابد بر شانههای زمانه باقی است؛ آنها همیشه هستند و جادهای که فراروی ما گستردند، تکلیف تمام لحظههامان را روشن کرده است.
رفتن همیشه تلخ نیست. گاه، رفتنها از همان آغاز، مؤیّد رسیدن است. پرپر شدن، همیشه اشکآلود نیست؛ گاه، حماسهای زبانزد است.
باید این خاک فرا رفته تا آسمان را که میراث خونهای شهید و بیباک است، با دستهای خداخواهی و با باور بیتردید، در آغوش بگیریم و پاسدار این مرز روبه خدا باشیم.
هراسی نیست؛ خداوند، بالای سرِ ایمان ما سایه دارد.
هراسی نیست؛ مؤمنان، رستگاران همیشهاند.«نهراسید و اندوهگین مباشید که شما برترید؛ اگر به خداوند ایمان دارید».
راه بهار، بسته نیست
راه بهار، بسته نیست. هرگوشه اشارت چشمان پیرمیخانه، سجاده به سوی بهار میسازد. شال و کلاه کردهام تا از جاده خونین لالهها بگذرم. میخواهم به جادهای بروم که در آن، علایم راهنمایی بندگی گذاشتهاند؛ جادهای که با لبخند از آن گذشتید و من با وضو باید بگذرم. اکنون، میخواهم
با طهارت کلامتان و استعانت شفاعتتان و نیت امامتان، وضو کنم.
لاله، از جویبار خودسازی آب میخورد
خون، اولین رنگ نقاشی ما در بهار بود. همسنگرم میگفت، اگر لالهای نروید، بهاری نمیآید
و من برای آمدن بهار معرفت، هر روز، هزار بار شهیدان را یاد می کنم ، هر روز، هزار بار روی
مین توبه میروم.
همسنگرم میگفت، لالهها از جویبار خودسازی آب میخورند؛ نه از آبراه خودپرستی. میخواهم جهانی به رنگ مردانگی شما بسازم.
خواب را از من بگیرید، ای صاعقهها که جبر زمانه، صدای چکاچک شمشیر را از من دریغ کرده است! بر من بشورید،
ای امتحانهای طاقتفرسای جهاد اصغر؛ میخواهم از نگاه مادران پسر مرده، درس مردانگی بگیرم.
بازی چوگان نفس را به تماشا نخواهم ایستاد؛ گوی سبقت از جهان باید ربود!
یادم هست، هر وقت از سختی توبه، روی دلم زرد شد، به قاب عکس شهیدی نگاه کنم.
فقط به نام شهید
یادشان گرامی و راهشان پر رهرو باد.
.: Weblog Themes By Pichak :.